روز نهم بدون تو!!

 AX051257 - Couple Standing on Seaside Rock

 اوهوم!! 

دلم میخواد این روانشناسای بیریخت رو قطعه قطعه کنم!! یعنی چی که همشون میگن : از اول کار همه ی احساس خودتون رو به طرف مقابلتون نشون ندین!! ؟؟؟!! هان؟؟  

خب هی این احساس من قلنبه میشه! خب هی چی کار کنم؟! اگه به علی نشون ندم، باید برم به پسر بقال محلمون نشون بدم؟؟ خب دلم تنگ میشه دیگه! خب حس علی دوستیم شکوفا میشه!!  خب دلم میخواد هزار برابر اون چیزی که بهش میگم ،بدونه که دوستش دارم و برام عزیزه!! 

تازه اصلندش دلم میخواد یه مقدار علی رو  هم تنبیه بدنی بکنم!! اصلندش یعنی چی که هی به من میگه گریه نکن!! اصلندش  اونوقت خودش هر وقت دلش میخواد گریه میکنه!! خب پس من چه جوری تخلیه احساسی بشم؟؟ اصلندش مگه مرد هم گریه میکنه؟؟؟  آخرش خودم رو با کش دار میزنما!!

امروز یه امتحان فوق العاده بد دادم که به دلیل اینکه علی خانمون غصه ناک نشود، بهش گفتم بد ندادم!! ( نه که بچه دستش از دنیا کوتاهه! برای همین تا دلم میخواد گولش میزنم!!) ولی شر امتحانام کم شد و دیگه تموم شد!! افردا وقت دارم تا اینجا رو خشگلش کنم!! 

این روزا خیلی خوب شده که علی تایم تلفن هامون رو کم کرده ،ولی تعداد دفعات تلفن زدن رو زیاد کرده!! حس میکنم بیشتر از حاله همدیگه خبر داریم و کمتر دلتنگی رو حس میکنیم!! ( البته دلتنگیه بین من و تو ، با هیچ مقیاسی قابل بیان نیست! ولی خب کمتر میشه!!)

دیشب که فقط 3 ساعت خوابیدم!! تازه اون 3 ساعت هم خواب و بیدار بودم!! صبح قبل از امتحان، استرس چشم و گوش و حلق و بینی و کلا حواس 5 گانه ام رو کور کرده بود و به جز اشکی که توی چشام بود و بغضی که توی گلوم بود، هیچی رو حس نمیکردم!! شنیدن صدای  تو برای لحظاتی من رو از فکر امتحان بیرون آورد و کمی از اون حال خفن ناکم  کاسته شد! ( انقدر حالم بد بود که حتی حرف زدن با تو هم نتونست کامل آرومم کنه!)... گفتی بعد از امتحان زنگ میزنی و از درس و حالم خبردار میشی!! ولی بنده با کمال پررویی بعد از امتحان رفتم دردر دودور و تلفن سرورم رو جواب ندادم!! ( حالا اینکه تو، توی اون پادگان خراب شده، از نگرانی هر بلایی سرت بیاد، اصلا مهم نیست!!)

البته عصر در اولین بازخواستی که از سوی جنابعالی صورت گرفت، ریز به ریز شرح وقایع بازگو شد و  بعد از ذکره دلایله علی پسند، گویا از سوی سرورمان عفو شدیم!!

خف هیشی دیده!!  امروز هیش اتفاقی نیفتاد و الان فقط دارم  از خستگی و بی خوابی تلف میشم!!

منتظرم تا زنگ بزنی و بوست کنم و یه کم عشقولی بشم و بعدش بیهوش بشم!! شام هم که ماکارونی خوردی و شکمت سیره! خیالم راحته که نمی خوای منو بخوری!!! :دی

دومست دالم علی جونی... عاشقتم نفسی 

 

 

 

بعد  از آخرین تلفن نوشت: امشب  بعد از یه روزه بد، بعد از اون همه چشم دوختن به موبایلم ،بعد از اون همه انتظار کشیدن برای شنیدن صدات! دلم محبت میخواست! دلم عشق میخواست! دلم ابراز احساس میخواست! دلم یه علی ِ مهربون می خواست! دلم صدای گرم علی که حاکی از داغیه درونشه، می خواست! دلم علی ِ خودم رو می خواست!! 

کم دوری داریم؟؟ کم دلتنگی داریم؟؟ ... چرا باید وقتی دلم داره از همه ی این خواسته ها منفجر میشه، یه مشت آدم و دژبان و .. کنارت باشن و  تو نتونی درست حرف بزنی؟؟ تو جوری با من حرف بزنی که انگار داری با فرمانده تون حرف میزنی!! تو جوری با من حرف بزنی که انگار غریبه ترین آدم موجود توی زندگیتم!! ... در نهایت هم وقتی بغض من توی صدام نمودار میشه، بگی نگار دوست دارم! نگار نمیتونم حرف بزنم! نگار شامت رو بخور! نگار بد اخلاق نباش و اذیتم نکن!  نگار بریم بخوابیم! ...... بعدشم چند تا بوس از پشت تلفن!! 

 

میدونم که تو هم بی تقصیری!! میدونم که تو هم به اندازه من عذاب میکشی!! میدونم که تو هم...

 

از این زندگی و سر نوشت و شرایط بی زارممممممم 

روز هشتم بدون تو!

  42-15533974 - Couple Face to Face

  

میبینی علی؟؟؟ 

خوب شد من دیشب چند خط اینجا نوشتم تا دقیقا برعکسه همه ی نوشته هام پیش بیاد!!  میگن خوابه زن چپه! والا نشنیده بودم که دستش هم کجه!! ( بر وزن «چپه» )

گفتم میخوام شب زود بخوابم و صبح زود وقتی تو زنگ میزنی باهات حرف بزنم و شارژ بشم و بعدش بشینم سر درسام!! 

میدونی چی شد؟؟... شب تا ۳ بیدار بودم!! خوابم نمیبرد و نشستم به درس خوندن!! ... صبح وقتی تو زنگ زدی از خواب پریدم و وقتی خوابالو اطرافم رو دید زدم، دیدم که  یه نفر  اول صبح نشسته پیشم!! ۲ بار  ریجکت کردم و  وقتی اون یه نفر از پیشم رفت،  تو دیگه زنگ نزدی!!  یعنی اصلا نشد که با هم حرف بزنیم و این یعنی یه حال گیریه بزرگ اول صبح! این یعنی  گند خوردن به یک روز از همون اول کار!! 

 خیلی منتظر بودم که دوباره زنگ بزنی و کلی طول کشید که دوباره خوابیدم و ساعت ۱۱ دوباره زنگ زدی و من از خواب بیدار شدم!!  

با صدای خوابالو میگم: بلهههه ( چیزی شبیه صدای گودزیلا ی سرماخورده!) 

- علی: سلام عرض شد!! 

- اوهوم! سلام 

- نگار تو هنوز تا این موقع  خواب بودی؟؟؟ ببین ساعت چنده!!  

- نهههه! من خواب نبودم که( اصلا هم با توجه به اون صدام تابلو نبود که دارم مثل همون گودزیلاهه دروغ میگم!!) 

- معلومه!! ولی خوب شد بیدارت کردم!! پاشو یه چیزی بخور و بشین سر درست!! فردا امتحان داری! پاشو قربون چشمای خوابالوت برم!

- باشه ! الان میرم درس میخونم.. تو چی کار کردی؟

خیلی شیک بهم خبر دادی که بر خلاف نظر فرمانده ی خودتون،رئیس بهداری قبول نکرده که کارت رو عوض کنی و مجبوری راننده ی آمبولانس بهداری باشی!! ... خدایا شکرت که اینجوری من رو ضایع میکنی!! داشتیم خدا؟؟ خوبه دیشب انقدر شکرت رو به جا آوردما!! دستت درد نکنه!! 

  

 از اونجایی که خدا خیلی هوای ما دو تا رو داره ،دیگه تلفن ساعت ۶-۷ هم منتقل شد به ساعت ۹-۱۰ شب!!! اینم از فواید داشتنه یک عدد علی آقایه راننده آمبولانسه!! 

ولی خوب که فکر میکنم میبینم با این سمت جدیدی که به علی دادن، وقتی برگشت میتونه به خوبی صدای آژیر آمبولانس رو برام شبیه سازی کنه!!! چه نعمتی از این بزرگتر که عشق آدم انقدر شیرین کاری یاد بگیره!! هان؟؟ 

باید این مورد رو هم به لیست زیر اضافه کنم: 

-کله ی کچل 

-کثیفی و حموم نرفتن تا سقف ۲۰ روز  

-اصلاح نکردن و ریش بلند در حد حجت الاسلام علی آقا 

- حشر و نشر با همه مدل  آدمه معتاد و همه کاره!!  

- لباس های شیک و کثیف!  

- صدای آژیر 

( واقعا با این توصیفاتی که من کردم باید خودت بدونی  که وقتی از سربازی برمیگردی، چقدر تو دل برو میشی!! خوردنی هاااا!!!)

  

(هر وقت نون و آب توی زندگی نداشتیم، میتونم به این افتخار کنم که علی در آوردن صدای آژیر آمبولانس رو توی مدت خدمت مقدس سربازی ،خوب یادگرفته!! حتی بهتر از خوده آژیر!! 

الان قلبم داره گوپ گوپ میکنه و میگه: علی جون دوست دارم( ترجیحا با صدای آژیر بخون که برات دلنشین تر باش!)

روز هفتم بدون تو!( یک هفته گذشت!)

  

دیشب فکر میکردم که فقط خودم اونقدر دلتنگ و  مشوش هستم! صبح نزدیکای 4 بود که بالاخره سنگینیه پلکهام به بی قراریه دلم غلبه کرد و خواب رفتم!! امروز جمعه بود و  تو هم صبح  بیشتر خوابیده بودی و   حدود ساعت 10 زنگ زدی. اولین کلامی که بر زبان آوردی دلتنگی بود!!  .....توی این مدت خوب شناختمت! تو انقدر صبوری که  هر چقدرم که بهت سخت بگذره ولی بازم چیزی به زبان نمیاری! وقتی تو از دلتنگی حرف بزنی باید خودم عمق فاجعه رو حس کنم!!....  میدونم که هزار برابره این چیزی که به من سخت میگذره، به تو میگذره!!  هر صبح که بیدار میشم، اولین چیزی که از خدا میخوام اینه که تو روزه خوبی داشته باشی و زیاد اذیت نشی!! طاقته همه چی رو داشته باشی!! زیاد  کاره سخت بهت ندن!! کاش زودتر این روزا تموم بشه...

ساعت  حدود 7 بعد از ظهر در حال درس خوندن بیهوش شدم! یه دفعه از خواب پریدم و عجیب دلم هواتو کرد!  توی خواب حس کردم حالت خوب نیست و ناراحتی! دلم میگفت  الان زنگ میزنی!! گوشی رو گذاشتم زمین و رفتم یه آبی به صورتم بزنم که وقتی برگشتم دیدم  همین چند لحظه که من گوشیم دستم نبو ده، تو زنگ زدی!!..  البته زیاد طول نکشید که دوباره زنگ زدی...

صدات خیلی گرفته بود! گفتم علی ِ من چرا صداش گرفته؟ که گفتی: دلم گرفته بود یه کم ! ( و باید خودم بفهمم که ربطه بین صدای گرفته و دله گرفته ، گریه است!)... اشکات آتیشم میزنه علی! مخصوصا اگه مثل امروز از روی دلتنگی و ناراحتی باشه!! ... خدایا خودت یه کاری کن که هیچ وقت دل علی ِمن نگیره تا چشماش گریان بشه!! طاقت اشکاش رو ندارم!

باهات خیلی حرف زدم و شوخی کردم و سر به سرت گذاشتم که حالت بهتر بشه! خودت که گفتی حالت خوب شد و  خنده هات هم تا حدی  گواه حال خوبت بود!! امیدوارم که همینجور باشه و دلت آروم شده باشه!!

شام کباب داشتیم! ولی حتی یه لقمه هم از گلوم پایین نرفت! بزرگترین عشق تو ، توی دنیا، کبابه! ( البته بعد از نگار :دی)  اونوقتی هم که داشتیم حرف میزدیم، گفتی که شام یه غذای مزخرف و آشغال داشتین ! دلم نمیومد من کبابی که تو دوست داری بخورم و تو اون غذای وحشی رو! ( درست گفتم دیگه؟؟ خورشت وحشی گفتی؟!)

ولی شب زود میخوابم که اولا حرفت رو گوش داده باشم و دوما  صبح از لحظه ای که زنگ میزنی سرحال باشم تا آخره شب!! باید برای آخرین امتحانم خوب درس بخونم!! تو هم که دعا میکنی و خیالم راحته!! 

 

امشب از اینکه گفتی فرمانده حرفت رو گوش کرده و وقتی بهش گفتی دوست نداری راننده ی آمبولانس باشی، بهت گفته : علی آقا شما هر کاری دوست داری بکن، خیلی خوشحال شدم! بازم خدا رو شکر که این فرماندهه خیلی اذیتت نمیکنه!! 

 

یه هفته گذشت علی!! هفته ی پیش این موقع چشمای جفتمون اشک بود و دلمون درد! فکر نمیکردم که این یک هفته تا این حد دوام بیارم!! صبرم زیاد شده!! تو که سربازی قراره مردت کنه!! ولی انگار این وسطا منم دارم خانوم میشم و بزرگ میشم!! دیگه اون دخمل کوشولوت داره بچه بازیاش رو کنار میذاره!!  

علی جان.. عشق من.. عزیزترینم: 

اگر والدینم  موجب تولدم بودند

باید بگویم

که تو به من "زندگی" بخشیدی

اگر والدینم دلیل حیات جسمم بودند

باید بگویم

که تو " روحم"  را  "حیات" بخشیدی 

دوستت دارم بهترین فرشته ی خدا!

روز ششم بدون تو

امروز خیلی بد بود!! صبح که کارتت تموم شده بود و فقط در حد چند کلمه حرف زدیم!! ظهر و شب هم یه وقتی زنگ زدیکه نمی تونستم باهات حرف بزنم!!! 

ظهر همون موقع که تو زنگ میزدی، مامانم دستمون رو گرفت و برد تا وسایل خونه رو بچینیم!! از اون هفته هر وقت که می رفتم خونه، یه قسمتی از کاشیهای آشپزخانه روی اعصابم بود!! این کارگره موقع تمیز کردنه رنگهای روی کاشی، ریده بود توش!!!  خلاصه دیگه طاقت نیاوردم و خودم دست به کار شدم!  با تینر و فرچه سیمی و آب و کف افتادم به جونش!! ( همون کارای که گفته بودی نباید بکنم!!) درسته که جون ندارم و با تمیز کردنه همین ۱ متر جا، دست درد گرفتم، ولی انصافا برق افتاد!! ثابت کردم که منم از این کارا میتونم انجام بدم!! حتی بهتر از کارگرا!! ( یادت باشه که هر وقت بی شغل شدم میرم کارگری!!)  

بعدش ناهار خوردیم و یه کم استراحت کردیم. و دوباره راه افتادیم توی خیابون، دنبال فرمایشات مامان!! قبلا گفته بودم که میخواد مبل و فرش وبوفه و همه زندگی رو عوض کنه!! ( اون موقعی که تو زنگ میزدی، به همراه مامان و بابا و خواهرم توی مبل فروشی بودیم! داشتم بال بال میزدم که فرار کنم و جواب تو رو بدم!! خیلی دلم برات تنگ شده!) ... جالبه که همه ی مغازه دارها بدونه استثنا فکر میکردن که برای خرید جهیزیه رفتیم!! همه اش  از من نظر میگرفتن و انگار نه انگار که مامان و بابام هم آدم هستن اونجا!! ( جات خالی بود که حال کنی!!) 

آخرش هم چند ساعت خیابون گردی بی نتیجه موند!! این مامانه من به این راحتیا چیزی رو نمی پسنده!!  

تقریبا ساعت ۱۰ بود که شام خوردیم و در حالی که از خستگی روی پا بند نمی شدیم ، اومدیم خونه!!! 

تا همین الان هم داشتم  یه فیلم وحشتناک میدیدم که اعصابم رو ریخته به هم!! اه!! هزار بار بهم گفتی از این فیلما نبینما! ولی حرف توی گوشم نمیره!! فیلم عشقولانه هام تموم شده آخه!! 

 

دلم میخواد زودتر فردا بشه و صدات رو بشنوم!! خیلی خیلی خیلی دلتنگتم!! امشب شبه جمعه هستا!!! الان باید من  همونجوری که دوست دارم، توی بغلت باشم و تا صبح از وجودت لذت ببرم!! حیف که پیشم نیستی... الان مطمئنن چند ساعته که خوابیدی!! از همینجا آروم میبوسمت عشق من!! ... دوست دارم علی ِ مهربون و دوست داشتنیه من...  دوست دارم همه ی زندگیه من.. خوابای نارنجی ببینی.. 

کامنتی که باید جواب میدادم!!

یه آقایی برامون این کامنت رو گذاشته: 

 

سلام
وقتی که آمار بازدید از وبلاگت ۱۴۰ تاست و هیچ پیامی نداری سعی کن یه خورده رنگ و لعاب به وبلاگت بدی. پیشنهاد می کنم نوشته هاتو زیاد شخصی نکنی چون در اون صورت فقط "علی" می خوندشون.
خداحافظ
 

 

 

در حالت عادی باید این کامنت رو بخونم و دایورت کنم به.. 

ولی نمیدونم چمه! خیلی حساس شدم!! مخصوصا وقتی علی نیست بیشتر این حالت رو توی خودم حس میکنم!! دلم میخواد در مقابل هر چیزی که مخالف میلمه، واکنش نشون بدم و جواب طرفم رو بدم!!  مثلا با خوندن این کامنت هم خنده ام گرفته بود و هم اشک توی چشام جمع شد! دلم گرفت یهو!!  

این کامنت که واقعا مهم نبود! چون از تک تک کلماتش مشخص بود که حتی ۱ خط از اینجا رو هم نخونده!! اما خب بازم دلم می خواد اینو بگم:

نه من و نه علی، هیچ کدوم آدمای بی تجربه ای در زمینه وبلاگ نویسی نیستیم! اینکه اینجا رو ساختیم برای این بود که حرفای دلمون رو به هم بزنیم و نذاریم هیچ خوشی و ناخوشی بینمون ناگفته بمونه!! ...بر خلاف چیزی که توی این کامنت گفته شده، دقیقا می خواستیم تمام نوشته هامون «شخصی» باشه!! ... شاید خوندن اینجا برای شخص سومی خواننده ی اینجا باشه، زیاد  خوشایند نباشه! ولی خب هدف ما ،دل همدیگه است و تقریبا می تونم بگم جلب خواننده برامون اصلا مهم نیست!!  

فعلا هم هر پستی که میگذره بدون تایید کامنت ها ، ازش رد میشم!! البته تمام نظرات رو میخونیم و  پیشمون محفوظه!! 

 

به هر حال  وقتی وبلاگمون ، خانه ی ژله ای مون ،رو نگاه میکنم حس خوبی ندارم!دلم میخواد زودتر برای اینجا یه قالب درست کنم که از این حالت بی روح در بیاد! الان بیشتر شبیه خانه ی ارواح شده!! 

 

روز پنجم بدون تو!

خدایا چی کار کنم؟؟ خدا یا دلم میخواد یه قالب خوشگل برای اینجا درست کنم تا وقتی علی میاد، خوشحال بشه! ولی هر چی این مخم رو تکون میدم به جز فرمول های ریاضی و فیزیک و معادلات هیچی ازش در نمیاد!! البته گاهی هم زحمت میکشه و چند خط کد برنامه نویسی از خودش تراوش میکنه!! دریغ از یه کم هنر و خلاقیت!!  انگار مخم رو تبعید کردن!! هیچ طرح خاصی برای قالب اینجا توی ذهنم نیست! البته قبلا بودا!! ولی از اونجایی که خیلی سلیقه ام  به علی شباهت داره، وقتی براش مطرح کردم اصلا خوشش نیومد!! اینجا هم که بازدید کننده نداره تا ازشون مشورت بگیرم!! خدایا اقلا تو چند تا بزن توی سرم تا یه طرح و ایده ای بیاد توی ذهنم!! خدایا اگه اینجا بی قالب بمونه و نتونم علی رو خوشحال کنم ، همش تقصیره تو هستا!!!  

 

 

علی دلم میخواد کلی بوست کنماااا!!! البته بدونه اینکه تو بگی ، خودم فهمیدم که مغزم معیوب شده!! ولی باید با صراحت بگم که  فراق یار با من چنین کرد!! آره عزیزم!!  دیشب انقدر خوابم میومد که دیگه خوابم نمی برد!! از همون وقتی که گفتم، رفتم بخوابم . ولی ساعت ۲-۳ خوابم برد!! صبح انقدر از دستت خندیدم!! ساعت ۷ زنگ زدی و من رو بیدار کردی!! بعد با صدای خواب آلو که از ته چاه به زور درمیومد جوابت رو دادم!! تو هم گفتی :ببین زنگ زدم!! حالا تا چشمات درست باز نشده، بگیر بخواب!!  آخه من نمیدونم این چه مرضیه که من صبح زنگ بزنم و تو رو از خواب بیدار کنم؟؟ منم گفتم :‌خیلی خوبه!! زنگ بزن! کلی حال میکنم!! ( البته خوب که فکر میکنم ، میبینم واقعا یه مرضی هست! چون آدم سالم نه از اینکه از خواب بیدارش کنن لذت میبره و نه خواهش و التماس میکنه که کسی اینجوری بیدارش کنه!!... ولی خب گویا دچار جنون عشق شدم!! هان؟؟) 

خووولاصه... تا ۱ ساعت با خودم کلنجار رفتم تا دوباره خوابم برد!! اونوقت تو انگار این مرض خیلی بهت چسبیده بود!! همچین زیر دهنت مزه کرده بود که نتونستی تا فردا صبر کنی!!  دوباره ساعت ۱۰ زنگ زدی و بیدارم کردی!! ( گفتی جیم زدم تا برم پیش فرمانده! ولی داشتم از جلوی تلفن رد میشدم و یهو یاد تو افتادم!!) .................. البته این بار هم از خواب پریدن، بهم چسبید!! همین که حس میکنم به یادمی و این دوری ها باعث نمیشه که من توی دلت کمرنگ بشم، کلی بهم آرامش میده!! کلی شاد و دلگرم میشم و انرژی میگیرم!! کمتر دلتنگی میکشم!! حس میکنم پیشم هستی!! همین که روزم با حرف زدن با تو شروع میشه یعنی داشتنه یه روزه خوب!! میدونم که تو هم همه ی اینا رو حس میکنی!‌وگرنه صبح زود ، قبل از شروع کار، مغز خر نخوردی که بهم زنگ بزنی!!..................   

شب هم که در حقم نامردی کردی و کارت تلفنت رو داده بودی و دوستات مصرف کرده بودن!! هیچی تهش برای من نمونده بود!! یادت باشه ها!! سهمه من رو دادی اونا!!! همش ۳ دقیقه و ۴۰ ثانیه حرف زدیم!!! ولی قول دادی صبح زنگ بزنی! همچنان امیدوارم!! البته همین که گفتی داری کلی دعام میکنی برام موثر بود!! خدا رو کچل کن تا امتحان بعدیم ۲۰ بشم!! 

علی جونم.. عشق من... عزیزترینم...دوووووست دارم! دوست دارم!! ۶۶ تا!!  

 

روز سوم-چهارم بدون تو!

۳ روز پشت سر هم امتحان داشتم! ۳ تا درس سخت! یعنی توی این ۳-۴ روزه من اندازه پشه ی نر خوابیدم!! شکمم هم شکل پاتیل قهوه شده از بس با قهوه خودم رو بیدار نگه داشتم!! تکون که میخورم صدای قلپ قلپ مایعات  میدم!! 

دوشنبه شب ساعت ۲ خوابیده بودم و قبلش وحشتناک بی خوابی کشیده بودم ! صبح ساعت ۷ -قبل و بعد از اینکه زنگ بزنی- همش خواب میدیدم که زنگ زدی و داریم در مورد موضوعات مختلف حرف میزنیم!! هر دفعه هم یه حرفی بود! توی یه قسمت از خوابم هم دعوا میکردیم!! بدفرم اعصابم به هم ریخته بود!! نگران امتحان بودم و توی خواب باهات دعوا میکردم!!

اون وسط هم که  واقعی با تو حرف زدم تقریبا  توی خواب حرف میزدم!!! 

خلاصه وقتی بیدار شدم گوگیجه گرفته بودم!! هی دو دو تا چهار تا کردم که خدایا! علی زنگ زد؟؟ نزد؟ اگه زنگ زد چی گفتیم؟؟ اگه زنگ نزد ،پس با کی حرف زدم؟؟  ... در نهایت تکنولوژی به دادم رسید و با نگاه کردن به گوشیم و تایم آخرین تماست ، فهمیدم ساعت ۷ زنگ زدی!!! 

عصرش هم که بلافاصله بعد از امتحانم دوباره نشستم به درس خوندن برای امتحان امروزم!! نشد جواب تلفنت رو بدم!! انقدر دیشب درس خوندم که وقت نفس کشیدن هم نداشتم!! حتی شامم رو هم ساعت ۱ نیمه شب خوردم!! جات خالی بود که چند تا کتک مهمونم کنی!! 

 

 

امروز صبح ساعت ۸ امتحان داشتم ولی زودتر از خونه اومدم بیرون که وقتی زنگ میزنی بدون مزاحم و راحت بتونم باهات حرف بزنم و جبران دیشب بشه!! به کمی روحیه و انرژی قبل امتحان نیاز داشتم!! ولی جنابعالی گویا خوابت میومد یا هنوز دستشویی نرفته بودی و جیش داشتی ، که عجله داشتی و نمی فهمیدی چی میگی!!   

فک کن انقدر این چند روزه ، درسا بهم فشار آورده که تمام دهنم پر از آفت شده!! اونوقت بعد از امتحان با آرزوی حرکت پلنگی به سمت تخت خواب و چند ساعت بیهوشی ، اومدم خونه که ... 

مامانم دستم رو گرفت و برد برای کارگری و حمالی و بیگاری در خانه ی خودمون!!  

نشسته بودم روی زمین و داشتم وسایل کابینت پایینی رو میچیدم. یهو از جام بلند شدم که ملاجم ترکید!! آره فداتشم!! در کابینت بالایی باز بود و سرم رو محکم به تیزیه لب کابینت کوبوندم!! الان یه بادمجون به اندازه کل هیکلم، روی سرم در اومده!! جات خالیه که چند سری کتکم بزنی!!  

یه چند ساعتی که خوب جونم رو فدای کمک به مادر کردم، بعدش رفتم خونه ی عمه ام!! ( پدربزرگم مریض بود و اونجا بود. رفتم دیدنش) ... انقده این عمه ام با تو تفاهم داره!! انقده حالم رو به هم میزنه!! انقده مثل تو میمونه!! انقده  هی به من میگه بخور که چاق بشی!!! .... انقده توی ۳ ساعتی که اونجا بودم خرت و پرت و هله هوله به خوردم داد که دارم میترکم!!!... خلاصه یه دونه از این چرخهای خریده فروشگاهها گرفتم و شکمم رو گذاشتم روش و از اونجا فرار کردم و اومدم خونه!! 

بعدشم که باز میخواستم بخوابم ولی یادم افتاد هنوز با تو حرف نزدم و از ظهر تا حالا هزار بار زنگ زدی و جوابت رو ندادم!! ... خدا رو شکر چند لحظه بعدش زنگ زدی  و از بی خوابی نمردم!! ... 

 حالا جالبه!! بهت میگم تا خرخره آت و آشغال خوردم!! بازم تو میگی اگه شام نخورده ،بخوابی ناراحت میشم!!!... دلم میخواد از وسط چند قسمتت کنما!!.. یعنی تو هیچ چیزت مثل آدم نیست!! نمی تونی یه نگار خوش هیکل ببینی!!  یه زن گامبو میخوای که بعدش به همین بهونه، بری شلوارت رو ۲ تا کنی؟؟؟ بدجنس ! بدجنس ! بدجنس!! 

 

خب دیگه  خیلی خوابم میاد و  امشب علاقه ای بهت ندارم!!   دلم هم تنگ نشده! ازت هم خوشم نمیاد!! اصلندشم دلم بوس و ماچ نمی خواد!!! فقط  کاش بودی و چند تا گازت میگرفتم!! 

فردا صبح که زنگ زدی، بهت میگم دوست دااااارم!! 

دومین روز بدون تو!!

فک کن! شب تاساعت ۲ داشتی درس میخوندی! اونوقت ۷صبح علی زنگ بزنه و از خواب بیدارت کنه!!! اگه هر کی دیگه به جز علی بود،کلی فحش نثار خودش و ۷ نسل اینور و اونورش میکردم! ولی به جرات میتونم بگم هیچی توی دنیا شیرین تر از این نیست که عشق آدم ، آدم رو از خواب بیدار کنه!!! اونم با این شرایطی که ما داریم!!! ( علی اونور دنیا توی پادگان با  کله کچل و لباس سربازی! منم اینور دنیا روی تخت خودم!!) ... کاش میشد هر روز صبح  بی کار باشی و من رو از خواب بیدار کنی!!... اینجوری اقلا کمتر دوریت رو حس میکردم!!  امروز خیلی خوب بود! تا همین الان شارژ بودم و کلی انرژی داشتم!!! تازه همون ۷ صبح انقدر حالم  خوب بود که بیدار شدم و  تا موقع امتحان درس خوندم!!! 

البته الان داره از اون حال خوبم کم میشه و لحظه به لحظه نگرانتر و آشفته تر میشم!! ساعت ۸ شب شده و هنوز زنگ نزدی!!  مردم از نگرانی!! چشمم کور شد از بس به گوشیم خیره شدم تا زنگ بزنی!!! (جییییغ!!!) 

خلاصه... ظهر بشکن زنون رفتم سر جلسه امتحان و تا جایی که میشد ریدم توی برگه!! فقط امیدوارم استاده خوب صحیح کنه و پاس بشم!!!  ( خودت که دیدی من این چند روزه با چه وضعی درس خوندم!! )

بعداز جلسه هم برای بالا بردن روحیه خودم و عمل کردن به توصیه علی آقا( که باید چاق و تپل بشی تا من برگردم!!) رفتم یکی از اون مغازه شکلات فروشیا که خودت میدونی عاشقشم!  کلی شکلات  خوشمزه بار زدم و جیبام رو تکوندم و اومدم خونه!!! ( به قول تو باز رفتممثل سنجاب ها انبارم رو پر آذوقه کردم :دی) 

خب... همچنان فردا امتحان دارم و هنوز لای کتابم رو هم باز نکردم!!!... میدونم که برام دعا میکنی و همین بهم آرامش میده...  

خدایا خودت هر لحظه حافظ علی ِ من باش و بهترین ها رو بهش بده... 

خدا جونم کمکمون کن تا بتونیم این مدت دوری و دلتنگی رو تحمل کنیم...بهمون صبر بده... طاقت شنیدن صدای لرزان از بغض علی رو پشت گوشی ندارم!! همون موقعی که  دیشب ،می خواستی بغضت رو ازمن مخفی کنی و با صدای  لرزان گفتی : نگار ، خیلی دوست دارم!! 

منم دوست دارم علی جونم!!  ( خوشم میاد هیچ کدوم رمانتیک بازی بلد نیستیما!! )

 

 

بعدا نوشت:( ساعت ۸ و ۴۰ دقیقه!): آخیششششش!! همین الان زنگ زدی! کلی هم  گفتیم و خندیدیم!!  حالم جا اومد!! تازه قول دادی فردا هم بیدارم کنی!!! الان دارم همینجور قر میدم  و درس میخونم!!  فقط حیف که اونجا شلوغ بود و نشد تخلیه لاوی بشیم!! از همین جا یه مشت بوس و ماچ تفی و بی تف برات میفرستم!!  

در ضمن خیلی بی جنبه ای!! خوبه من یه مطلب علمی اندر فواید شکلات و تاثیر اون بر حجم سـ.ینه بهت گفتما!! هی راه و بی راه بهم میگی شکلات بخور!!( این عکس العمل من در مقابل حرفته ----->  )

 

روز اول بدون تو!

دیشب ساعت ۷ شب رفتی و تا ساعتی دیگه ۲۴ ساعت از رفتنت میگذره! رفتی به اون پادگان لعنتی و قلب من رو هم با خودت بردی! دلم رو از اینجا کندی و تا بازگشتت باید تشویش و اضطراب و دلتنگی رو به دوش بکشم! به خدا تا وقتی نیستی ، منم نمی تونم زندگی کنم! 

خدا رو شکر که ۲۴ ساعت از اون یک ماهی که قراره نباشی گذشت! توی این روزای اول بعد از مرخصیت واقعا باید ثانیه شمار ساعت رو هل بدم تا بگذره!! خیلی بده این روزا!! بعد از بیست و چند روز که لحظه به لحظه همراه تو بودم حالا باید چشم به گوشیم بدوزم تا تو زنگ بزنی!! ( البته مطمئنم برای تو چندین برابر سخت تره!)  ... صبح توی یه مکالمه ۲-۳ دقیقه ای گفتی که رسیدی و خیالم راحت باشه و قرار شد ساعت ۶ بعد از ظهر  درست  و حسابی بهم زنگ بزنی!! از یک ساعت پیش تمام کارهام مختل شده و دارم ثانیه شماری میکنم تا صدات رو بشنوم و دلم آروم بگیره... هر چی ساعت به ۶ نزدیکتر میشه بیشتر ضربان قلبم رو حس میکنم و تا لحظاتی دیگه قلبم رو توی دهنم حس خواهم کرد ( کووووفت! به خودت بخند علی بدجنس!) خدا کنه به موقع زنگ بزنی وگرنه خودت میدونی که دیوونه میشم... 

 

ولی واقعا چقدر  ۲۳ روز مرخصیت زود تموم شد!! کاش این روزایی که نیستی هم همونقدر زود میگذشت!! انگار همین دیشب بود که شب عید غدیر اومدی مرخصی و خوشحال بودم که حالا حالا ها (!) پیشم هستی!! ( یادته اون شب ساعت ۸ شب رسیدی و بهم خبر ندادی که اومدی و مجبور شدی بری مهمونی و تا ساعت ۱۲.۵ شب من رو چشم انتظار گذاشتی و وقتی از مهمونی خونه ی عمه ات برگشتی بهم زنگ زدی؟؟!!  ... کاش اون شب  قدر بودنت رو بیشتر میدونستم و انقدر باهات دعوا  نمیکردم علی!!) 

خب دیگه برم  یه چیزی بخورم و دوباره منتظر بشینم تا زنگ بزنی!! بعدش هم کلی درس دارم که هنوز نخوندم و فردا یه امتحان سخت دارم!! 

میدونم برام دعا میکنی... خدا هم هیچ وقت دعای تو رو بی جواب نذاشته! ( از بس که دل پاک و ساده ای داری!)...  منم همیشه از خدا برات بهترین ها رو می خوام ،ای بهترین من

دوستت دارم  اندازه همون ۶ هایی که میدونی!! 

دوست دارررممممممممممم...

سلاااممممممممممممم عزیز دل من... 

 

این اخرین سلام منه تا ۱ ماه دیگه به احتمال زیاد... 

 

هم حال تو رو میفهمم هم حال خودمو دارم میبینم... 

 

خانومی به علی قول دادی گریه نکنی! نگار جون منو اذیتش نکنی...به قولت عمل کن. هرچند میدونم سختته..چون میشناسمت... 

 

نگار جونم میخوام وقتی برمیگردم از اونجا، اینجا رو خشگلش کرده باشی با قالب قشنگی که میسازی براش و هم زیاد نوشته باشی که میدونم مینویسی... 

 

فدای تو بشم من! این دم اخر رفتنی، اصن  قاطی کردم نمیفهمم چی دارم مینویسم... 

 

فقط و فقط خیلی خیلی هوای عزیز دل منو داشته باش و مواظبش باش جون علی..خب؟ 

 

گریه به چشمای قشنگ خانوم من نیاد یا اگه  دیگه بعضی وقتا دست خودش نیست و میاد، یه کم فقط بیادا...افرین دخمل خوشگل ناز خودم... 

 

درساتم خوب خوب بخون بدونه نگرانی و فکر و خیال..میخوام همشو ۲۰ بگیری یه جایزه خوب واست بگیرما...افرین خانومم... 

 

منم میرم اونجا فقط واسه نگار جونم دعا میکنم...خیلی خیلی دعات میکنم خانوممم... 

 

دیگه اینکه اون برنامه هایی که دیشب گفتی که ریختی واسه عشق من، میشینی با دقت بهش عمل میکنی که سرت گرم باشه و اون دل مهربونت نگیره ها...خب.. 

 

خب اینم از این..دیگه چی بگم... 

 

زنگم که هر روز میزنم بهت. نگران نباش گلم... 

 

دیگه اینکه عاشقتم! دوست دارم! میمیرم برات!..همه زندگیه منی نگار به خدااااااااااااااااا... 

 

خدایا شکرت که این فرشتتو نصیب من کردی... 

 

نگار جون دیگه خیلی خیلی داره دیرم میشه...برم یه چیزی بخورم و حرکت کنم که ساعت ۷ از اتوبوس جا نمونم... 

 

راستی میخوام نگار منو تپلی کنی تا برمیگردما...صبحانه -نهار -شام- همشو مرتب هروز میخوریا..فدات بشم عشقم... 

 

دیگه سفارش نکنما..مریضیاتم خوب میکنی زودی! دیگه هم مریض بشی من میدونم و توآ... 

 

قربون چشات بشم..قربونت برم من خانومم... 

 

دیگه برم.. 

 

خیلی خیلی مواظب خودت باش...علی همیشه پیشته..هر لحظه که تو فکرشو بکنی... 

 

دوست دارم نگارم...دوست دارم همه هستی من..عاشقتم...میمیرم برات..فعلا..یا حق...