دل...

سلام علیکم خدمت بانوی عزیز خودم... 

 

به علت ذیق وقت سریع اومدم چند نکته رو بگم که سند باشه که فردا روز بتونی یقمو بگیری.. واینکه خیالتم راحت باشه کهخ دنبالشم من... 

 

اول اینکه فردا میرم دنبال یه مشاور خوب و اگه بشه تا بعد از ظهر دیگه میرم پیشش حتما... 

 

دوم اینکه وقت قطعی واسه دکتر صورتم ۳ شنبه باید برم چون فقط سه شنبه ها وقت میده...پس خودم یادمه تو هم میدونم یادم میندازی که بریم وقت بگیرم... 

 

دیگه اینکه ایشالا به اومید خدا فردا گوشی هم میخرم ... سفیدشم میخرم که زیاد نزنیم...:دی 

 

بعدش اینکه میخوامت عزیز دلم..جدی جدی میومت دیگه...دنبال کارم هستم باور کن ...دارم همه تلااشم رو میکنم که تو رو دلگرم کنم و امیدوار... پس تو هم فکر و خیال نکن و خودتم اذیت نکن همه چی درست میشه ایشالا به امید خدا تلاش خودم... 

 

دیگه اینکه خدا کنه دل نا ارومتو اروم کنه این چند خط... 

 

دیگه ترش اینکه ما دربست مخلصتیم بانو.. 

 

دوسسست دارمممممممممممممممممممممممم هشتاد هوارتا... 

 

بوس بوس بوس بوس بوس...

بعبعیی تمیس میشود...

من آمده ام... 

 

دیی دیی من امده ام... 

 

عشق فریاد کند من آمده ام... 

 

سلااااااااااااااممم سلاممم نگار خانوم عزیز گل ناز خشگل جییگل دوست داشتنیه خودم... 

 

و سلام خدمت بر بچ... 

 

دیدی قولم قول بود اومدم امروز..اگه بدونی چه کارایی کردم و چه حرکتایی اومدم امروز تا مرخصی گرفتم اصلن خودت دیگه میگی نمیخواد دیگه مرخصی بگیری..بله هم... 

  

خولاصه که ما دربست مخلصیم خانوم خانوما... 

 

الان ساعت (شب)12:12 هستش..نیم ساعتیه دارم میزنم تو سر مسنجر تا باز بشه ولی هنوز موفق نشدم..(تو سر مسنجر زدن روش جدید باز کردن مسنجره..و کلا برنامه های کام÷وتر که باز نمیشن...باید خشانت به خرج داد شاید باز بشن)...  

  

 

یعنی من عهاشق اون سلیقه و خرید کردنتم عسیسم... 

 

 

صورتی..صورتی...ناااارنجیییییی...بنفش...قرمز...سفید...کرم...:دی 

 

 

مبارکم باشه..:دی 

 

ولی اونشب ابی هم گفتیا...از قبل داشتی؟ ایا... 

 

دیگه اینکه... 

 

دلم واسه خونمونم تنگ شده بود...الان نوشتم یخورده گشاد شد اون تنگیه... 

 

 

نگار میگما... 

 

اااا خب گوشتو بیار جلو... 

 

آآ حالا خوب شد... 

 

دددوووووووووووووسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتت دااااااااااااررررررررررممممممم... 

 

هشتاد میلیون هوار تا... 

 

:دی..کر شدی؟؟؟ 

 

 

الانم فقط چشمام به زور نیمه بازه...خوابم نمیادا..ولی مخ نداشتم و قوه تخیلم و کلا سیستم بدم هنگ و قطع و همه چی هست.. 

 

خیلی جالبم نع؟؟ 

 

ولی یه چیز هستا..رسیدم خونه یه حموم اساسی رفتم با اب شیرین :دی...کلی الان احساسای خوب دارم... 

 

دیگه دارم هذیون میگم...نوشتنو ادامه ندم بهتره... 

 

فهلا... 

 

 

راستی... 

 

ددددووووووووووووووووسسست دالللللللللللممم...عاشختتتممممم...بعبعییتم...:دی

 

تولدت مبارک...بهترینم

سلام نگارم... 

 

نمیدونم چه جوری شروع کنم... 

 

دل منم مث دل تو شکستس... 

 

فقط خدا از دلای ادما خبر داره و بس... 

  

 

میدونم کارم اشتباه بوده...هرچی بگی و گفتی این چند روزه حق داری... 

 

هرکی هم میخونه طرف تورو میگیره..خب اونا هم حق دارن...   

 

 

ولی ایندفعه دیگه قولم قوله...مطمئنم... 

 

امیدوارم که منو ببخشی... 

 

اومدم تولدتو تبریک بگم..اینقد حالم خرابه که نمیتونم با ذوق و شوق بهت تبریک بگم.. 

 

ولی یکی از بهترین روزای زندگیمه امروز...باور کن از روز تولد خودم امروزو بیشتر دوست دارم نگار.. 

 

تولدت مبارک همه زندگیه من... 

 

تولدت مبارک عشق و نفس من... 

 

تولدت مبارک نگار من...  

 

بهترین ارزوها رو واست دارم..با هم وجودم... 

 

دوستت دارم نگارم...میدونم ازم بدت میاد..خودتم گفتی بهم..ولی من دوستت دارم و همیشه میخوامت... 

 

لیاقتت رو ندارم...تو از هر لحاظ که فکرشو بکنی زیادی واسم...خوبیات..مهربونیات...صبر کردنات... 

همه چیزات..همه چی... 

 

اصلا اینقدر حالم بده که نمیفهمم چی میخوام بهت بگم... 

 

 

تولدتو تبریک میگم بهت...دومین سال اشناییمونم که خدا بهترین فرشتشو داد بهم، رو هم تبریک میگم...البته به خودم چون تو که...ضرر کردی.. 

 

دوستت دارم و میخوامت نگارم..با همه وجودم... 

 

 

 

بعد چند وقت...سلام

سلاممممممممممممممممم نگار خانوم گل خودم... 

  

 

خوفی؟؟ 

 

خب چیکار کنم امشب ییهویی عشقم کشید بیام بنویسم اینجا...بله هم...  

 

 

 

نگار به نظرم ما یه کار اشتباهی اینجا کردیما نه؟؟ 

 

 

این نظرات خووننده هامونو تایید نمیکنیم یجورایی بی احترامیه بهشون به نظرم...  

یعنی امشب داشتم اون نظر قدیمیا رو میخوندم ییهویی این نظر اومد به فکرم که دیگه از این به بعد نظرا رو تایید کنیم حالا یا با جواب یا بدون جواب...  

 

اگه مشکلی نیست بله رو بده خواهشن..:دی  

 

دیگه اینکه هیچی..تا میام یه چیزی بنویسم یادم میره چی میخواستم بنویسم..شایدم چیزی نمیخواستم بنویسم...:دی 

 

 

نگار...نگار جونم...نگاری...نگار خانومی..نگار عزیزم..نگار ملوسم... 

 

هیچی این از همون صدا زدنات بود که تو میخندی فقط...(چشمک)* 

 

راستی خوننده های محترم اینجا..حرفایی که میزنم نه لوس بازیه نه چجیزه دیگه..اسم نگارمم که صدا میزم واقعا دوسش دارم اینجوری صداش میکنم یا اینجا مینویسم تازه اینجا نمیشه اونچیزی که تو دلمه اون اندازه ای که دوسش دارم اینجا خوب صداش کنم و و اینا..قبلنا خونده بودم چند نفر گفته بودن اینا الکیه و نمیدونم چند وقت بگذره تموم میشه و لوس بازیه و اینا...نه عزیزان عشق و دوست داشتنی که قراره تموم بشه بعد ازدواج و یا اینجور خوشگل صدا کردنا که هر دو طرف لذت ببرن و خوششون بیاد چه من که صداش میکنم چه نگار که میشنوه و میخونه به درد هیچی نمویخوره..اتفاقا من نظرم اینه بعد ازدواج بیشتر میشه یا باید که بشه..اصلش بعد از ازدواجه...

 

ولی هیچ کدوم از اینا نیست داش من..:دی 

 

ببخشیدا خووننده های محترم فقط گفتم که گفته باشم دیگه... 

 

کلمه ها و مخ ناقص من هیچوقت نمیتونه بگن و توصیف کنن که چقد منمن این عزیز دلم نگار جونمو دوسش دارم...همین... 

 

 

 

خب دیگه بسه... 

 

راستی من خشانت با شما خووننده ها صحبت نکردما..یه وقت ناراحت و اینا نشینا... میسی... 

 

 

 

نگارم..گلم..عشقم..عزیزم..خانومم...دوست دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم... 

 

فهلا..یا حق...

قند عسلم...

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممم... سلامممممممممممممم سلاممممممممممممممممممم نگار خانوم قند عسلم... 

 

چه حال چه احوال؟؟ :دی 

 

بازم این ۱۵ روز مرخصی تموم شد ما داریم میریم تو اون خراب شده... 

این دفعه هم مث دفعه های قبل مرخصیم همراه بود با خوشحالی و ناراحتی و دعواهایی که کردیم ... 

 

ولی هنوز و همچنان عشقمون جایی نرفته و دوست داشتنمون...حداقل دوست داشتن خود من بیشتر شده و هر روز که میگذره بیشتر میخوامت و دوست دارم خانومی... 

 

خیلی خیلی دلتنگتم...یعنی این خیلی که اینجا نوشتم مال یه ثانیه اشه... 

ایندفعه که میام مرخصی مصادف میشه با خجسته سالروز میلاد تو :دی... 

 

روز تولدتو میام پیشت و باهم خوش میگذرونیم عزیزم..قول میدم بهت... 

خلاصه که اگه مشکلی پیش نیاد و زنده باشم و اینا و کارام طبق برنامه پیش بره خوبه...۴۰ روز اینفعه اونجا هستم و واسه عید فطر میام مرخصی ایشالا.. نمیدونم اینارو چرا دارم اینجا میگم...خودم فک میکنم چون خیلی دوست دارم این مرخصیه برسه و بیام پیشت عزیز دلم... 

 

نگار خانومم...امروز ظهری بهت زنگیده بودم هی صدات میکردم و تو میخندیدی..وای چه حالی میداد...یعنی خدایی کیف میکنم وقتی میخندیا... 

 

خوش به حال مامانت اینا..پیششونی هی صدات میکنن حال میکنن...:دی.. 

 

عزیز دل دوست داشتنیه منی نگارم الهیی که من فدای تو و خوبیا و مهرببونیات بشم... 

دوست دارم نگارم..خانوم..عشقم..عسلم ماهم..گلم... 

دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم... 

 

راستی دیشبم به خاطر نمره هات که همشو خوب شده بودی خیلی خوشحال بودی..منم خوشحالم به شدت از خوشحالیه تو خانومی..جایزه تو دخمل خوبم هم محفوظه خیالت راحت...درس خوندناتو و بی خوابی کشیدنات نتیجه داد عرزیز دلم..منم که اونجا همش دعات میکردم خدا رو کچل کردم از بس هی دم به دقیقه گفتم خدا جون هوای نگار منو داشته باشیا... 

خدارو شکر به حرفام انگاری گوش داد خدا... 

خلاصه که ایوللللللل به خانوم مهندس خودم... 

 

خب دیگه چی بگم؟؟ 

اهان... 

اولتیماتیومی که بهت داده بودمو داره میگذره و تو هنوز کاری نکردیا...هواست باشه که کمتر از ۲ ماه دیگه وقت داریا... 

فک کنم اصلا یادتم رفته باشه... 

 

ولی سعی کن اگه یادت رفته یادت بیاد که اره دیگه من میدونم و تو دخمل... 

 

ایندفعه چون رفتم یهویی مشهد چند روزی نتونستم فیلمایی که داده بودیو ببینم الان کمدمو باز کردم چشمم افتاد بهشون کلی غصه خوردم که ای داد بیداد فیلما رو ندیدم... :دی 

حالا ایندفعه که اومدم هعمه رو میشینم میبینم... تو هم فیللمای خوب خوب میشینی میبینی تنهایی تنهایی من حسودیم میشه خب منم میخوامممممممممم...:دی 

 

خب دیگه چی میخواستم بگم؟؟؟ 

هی این مخ گ و ز ی د ه من یادش میره چی میخواد بگه...به من چه اصلندشم... 

به قول بچه های جبهه حاضری زده بالا مخ نمیکشه دیگه..:دی 

 

این نت لعنتی هم نیم ساعته وصل نمیشه داره اعصای مصاب منو خورد میکنه همچین بزنم داغونش کنم... 

اصلا از فردا تحریمش میکنم...موبایلمم تحریم میکنم از فردا که حال هر جفتشون جا بیاد...(چاره ای ندارم دستم از دنیا کوتاه میشه باید ناچارا تحریمشون کنم دیگه..:دی)  

 

خب دیگه پاشم برم لباسمو اینارو جمع کنم که الان اینا میان میگن تو دو ساعت زودتر اومدی خونه چیکار کردی؟؟ چرا هیچیت اماده نیستتتت...(با عصبانیت تمام میگن..:دی) 

منم که همه کارام دقیقه ۹۹ به قول یکی از بچه ها...همچین خوشحال واسه خودم نشستم اینجا هزارتا کار دارم...  

 

خب دیگه سفارش مفراش نمیکنم دیگه... 

صبحونه ناهار شام...مث دخترای خوب میخوری همیشه...سر وقت..اشتها ندارم و سیرم و مامانم نبود و اینارم ننندااااارییییییمممممم... 

دیگه اینکه اون دوتا موردم یادت نره که ایندفعه اومدم انجام نداده باش من میدونم و تو... 

 

بعدش اینکه به دل مهربون و کوچیک و دوست داشتنیتم بگو این علی هیچ پخی نیست..:دی..هی احساس تنگ شدن نکنه فداش بشم من... 

 

بعدترش اینکه فیلم میلم خشنگ خشنگ میبینی واسه منم بزار کنار میام میگیرم ازت ناهملللدددد... 

 

بعدتر ترش اینکه مواظب این فرشته من باش...مواظب عزیز دل من..نگار جونم باش همه جوره... 

 

دیگه ایکه... 

 

نفسمی..زندگیمی خانوممی..عمرمی..عشقمی..دوسسسسستتتتتتتتتتت دارممممممممممممممممممممممممممممم اندازه ۶ هوارتا دنیا پر از ۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶...

 

 

بلاهره این بیشعور عوضی وصل شد بعد از یک ساعت...:دی 

 

خب دیگه نگارم هرچی تو کردی و دل نگار من...خیلی مواظبش باش..غمگینش نکن..برو بیرون کلاس اینور اونور...خوش بگذرون که منم خوش باشم اونجا... 

 

قربونت برم عسلیم خیلی دوست دارم عزیز دل من... 

 

فعلا..یا حق...

 

دلم گٍلفته...

سلام نگارم  

 

 

دلم گرفته‌س به اندازه ؟؟ هوممم... 

 

به اندازه خیلی... 

 

واسه اولین باریه که نمی‌خوام برم مشهد، الان و تو این موقعیت... 

 

یعنی یه ذره هم دلم راضی نمیشه که برم...ولی خانواده که این حرفها حالیشون نیس..گیر دادن اونم از نوع ۸ پیچش... 

 

۸۰ درصدش به خاطر توئه که نمیخوام برم !چون محدودیت‌هامون از اینی که هست بیشتر میشه و دلامون تنگتر... 

 

۱۵ درصدش به خاطر ماشینه... اصلا از این دوتا ماشینی که داریم خوشم نمیاد...نه پاترول به درد مسافرت میخوره نه ماتیز... 

 

بقیه‌اش هم به خاطر این سربازیه لعنتیه..اصلا بهم خوش نمیگذره !میدونم...با اینکه تو گفتی خوش بگذرون ولی نمیگذره... 

 

خولاصه که بد وضعیه... 

 

بیخیال... اینجا ناله نکنم دیگه بهتره... 

 

الان تو راهی...با این گرما...دلم داره الان برات به شدت میسوزه..:دی خدا کنه ماشین گیرت بیاد زودی برسی خونه... 

 

هم گشنته! هم گرمته! هم خوابت میاد! هم اصن تو دخمل بدی هستی که گواهینامتو نمیگیری با ماشین بریو بیای... 

 

مسیرتم که ماشالا خیلی توپه..هم دوره !هم خیلی خره اصلندشم... 

 

اصلندشم شدم مث خودت دارم غر میزنم..چه حالی میده ها...تازه میفهمم چرا شما دخملا ۲۴ ساعته دارین غر میزنین...خندهههههه... 

 

 

 

دیگه چی بگم؟؟ 

 

هیچی فک کنم هرچی الان بنویسم یا میشه غر زدن یا ناله...یا چیز ناله...:دی  

 

نگار خیلی دلم واست تنگه...میدونم با اینکه پیشت نیستم ولی از اینجا که میرم تنگتر میشه... 

 

کاش این چند روز زود بگذره و امام رضا هم کمک کنه که تو حالت خوب باشه و ناراحت نباشی که منم خوب باشم... 

 

نگارم نمیدونم چی بگم... 

  

دوست دارم...دلتنگتم...همیشه...فعلا.. 

  

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نگار نوشت: 

اولا غر زدن مگه لباس ِ زیره که دخترونه و پسرونه باشه؟؟....خب آدم هروقت دلش بگیره و غر زدنش بیاد غر میزنه!!!...دخترا بیشتر غر میزنن چون شما پسرا بیشتر دخترا رو اذیت میکنین!!! 

تو هم غر بزن!...غر زدنت رو عشق است علی آقا! 

در ضمن اون ماتیزتون رو بیار بده دست من! شاید با ماتیز ِ شما یه کم تمرین کنم گواهینامه‌ام جور بشه!! :دی...بعد از گواهینامه هم لطف کن و همون  ماتیز رو کادو پیچ کن و بده دستم! جون ِ تو خیلی خوشحال میشم :دی 

برای اینکه دلم تنگ نشه باید سوغاتی زیاد بیاری برام!  

ایشالا بهت خوش بگذره پسرکم

 

سلامی به گرمیه افتاب سوزان تیرماه ۸۸

سلامی به گرمیه افتاب سوزان همین روزای داغ تیر ماه... به نگار جون خودم...  

 

 

بعد خیلی وقت باز اومدم توو خونه‌ی خودمون به عشقم سلام کنم تا شاید اونی که دو سه روزه از من میخواد، واسش داشته باشه این سلام و اینجا توو خونه ژله‌ای مون... 

 

نه اینکه نیومده باشما...مگه میشه ادم خونه خودش نیاد...نمیشه دیگه..اومدم..چندین دفعه!...اینقدر همیشه مشتاق خوندن نوشته هات هستم که میام و هر کدومو چند دفعه میخونم... 

 

ولی خب هر دفعه خواستم  یه نشوونی اینجا بزارم که آره منم اومدم توو این خونه ،نشده ! و نتونستم! خودت و خودمم می‌دونیم به خاطر چی بوده ... 

 

ولی خب الان بیشتر از هر وقتی دلم واسه اینجا تنگیده بود... 

 

 توو این مدت خیلی اتفاقا افتاد...اصلا نمیخوام واردش بشم... 

 

ولی یه چیزی که بارها بهت گفتم و میخوام اینجا هم بگم... 

 

نگار من...عزیز دل من...همه‌ی زندگیم...عشق و آرزوی همیشگیه من...نگار خانومم...به جون اون میلاد که می‌دونم واسش می‌میری...به اونی که می‌پرستی... به خدا... نگار من دوست دارم...عاشقتم...واسم از هر کسی و هر چیزی با ارزشتری خانومی...گاهی وقتا یه جوری میشه و یه اتفاقایی میفته که باعث میشه تو حس کنی که واسم بی ارزشی یا نمی‌دونم دوست ندارم یا فراموشت کردم..ولی باور داشته باش  که هیچ وقت..هیچ زمان و تحت هیچ شرایطی نه دوست داشتن من قراره تموم بشه و دیگه دوست نداشته باشم و نه هیچ وقت قراره واسم بی ارزش بشی و نه فراموشت قراره بکنم... 

حتی اگه یه روزی تو از من زده بشی و ازم بخوای که دوست نداشته باشم و فراموشت کنم هم اینکارو نمی‌کنم..یعنی نه میکنم! و نه میتونم که بکنم... 

 

پس مطمئن باش و به اون قلب مهربونتم بگو علی همیشه دوست داره...همیشه یعنی اینکه همیشه.. تا آخر آخر اخر عمرش...حتی اون دنیا... 

 

خب این از این... 

 

دیگه اینکه بزار اینجا هم بگم که یادت نره و بزنی زیرش و چندتا شاهدم داشته باشیم... 

 

تا اخر مرداد وقت داری...اول اینکه گواهینامه ات رو میگیری و یه شیرینی هم میدی آقاییت بخوره :دی... 

 

دوم اینکه از ۴۸ کیلو زحمت میکشین و میشین ۵۰ کیلو حداقلش... 

 

سوم اینکه ...هیچی همین فعلا... 

 

راستی...من هیچ‌وقت نمیخوام نقش بازی کنی...مخصوصا به قول خودت نقش دخترای پروانه‌ای...من میخوام همیشه خود ِخودت باشی و اونجوری که راحت‌تری و دلت میخواد باشی..نه اینکه حتی به خاطر من مثلا واسم نقش بازی کنی...همیشه خودت باش..همونطور که دلت میگه و راحت‌تری زندگی کن عسلم... 

 

همین الان زنگ زدی..:دی.. 

 

میگم :سلام..رسیدی؟ 

میگی: نه! نرسیدم...{یه مکث}...رو تختم‌ هستم... 

 

یوخوده فک میکنم!  

میگم:  تختت تو خیابونه آیا تو؟.. 

- میخندی... 

 

عاشق همین شیطون بازیاتم خوشگل من... قربون اون خندیدنت بشم...  

میدونی که هر وقت میخندی چه جوری تجسمت میکنم که..همون عکسه یادته که گفتم خنده(لبخند) به این خشگلی تا حالا تو عمرم ندیدم..خیلی خیلی خیلییییییییییییی قشنگه و من دوسش دارم...وقتی میخندی همونجور تصورت میکنم همه وجودم پر از عشق میشه...فدات بشم عزیزم... 

 

خیلی درهم بر هم نوشتم...هی یه چیزی یادم اومده نوشتم..ببخش دیگه...کارای من که میدونی چه جوریه...هویجوریه..:دی 

   

تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته... 

 

                                           نبودنت فاجعه... 

 

                                                            بودنت امنیته... 

 

تو از کدوم سرزمین تو از کدوم هوایی... 

                                              

                                                 که از قبیله من یه آسمون جدایی... 

 

اهل هرجا که باشی قاصد شکفتنی... 

 

                                   تویه بهت و دغدغه ناجیه قلب منی... 

 

 پاکی آبی و ابر نه خدا یا شبنمی... 

 

                                قد آغوش منی نه زیادی نه کمی...  

 

                                                   قد آغوش منی نه زیادی نه کمی... 

 

 

دوست دار و عاشق همیشگیتم عزیز دلم...فعلا... 

این مرخصی هم تموم شد...

سلاااااااااااااااااااامم عسلم...

 

خوبی؟؟ 

 

من یه شب در میون این نتم بازی در میاره باز دیشب نتونستم اپ کنم... 

 

خانومی گلم دیروز با اس ام اس گزارش کارمو دادم دیگه نمینویسم... 

 

دیشب تا که باهم خوابیدیم بغلت کردم خوابیدیم دیگه تا ۱۰ و اینا خواب بودم پاشدم یه ساعتی خونه بودم بعد رفتم بیرون موهای نداشتمو کوتاه کردم بعدش رفتم ۵ تا کارت تلفن خریدم که اونجا یه چند روزی داشته باشم نباید هی از اونجا یه دونه یه دونه بگیرم... بعدشم اومدم خونه با عشقم حرف زدم و بعدشم رفتم ناهار..الانم که دارم اینو مینویسم... 

  

بلیطم که نگرفتم الانم که گیر نمیاد دیگه قرار شد با خانواده محترم بریم امشب..مامانم خیلی وقته میخواست بره قم زیارت حضرت معصومه الان دیگه گفت که هم منو میبرن هم خودشون زیارت میکنن و برمیگردن.. 

 

خوبیش اینه تو شبم که تو راهم میتونم باهات اس ام اس بازی کنم و کمتر دلمون میگیره... 

 

فدای تو بشم من..من دیگه سفارش نمیکنم... هرچی تو کردی و این نگار خانوم دوست داشتنی منا..اذیتش نمیکنی..بهونه گیری نمیکینی ازش..چشای ناز و قشنگشو خیس نمیکنی...درساتو خوب میخونی...علی هم هر روز روزی دو دفعه بهت زنگ میزنه یه دفعه صبح زود یه دفعه هم هروقت شد تا شب...که خانومش..عشقش..ماهش..عزیز دلش...دلش تنگ نشه..خب؟؟ 

 

من الهی فدای این نگارم بشم که اینقد خوب و ناز و دوست داشتنیه قربونش برم من الهییییییییییییییییییی... 

 

دوست دارم خانومممممممممممممممممم... 

 

عاشقتم عزیز دل علی... 

 

یه دنیا پر از ۶ های صورتی و نارنجی دوست دارممممممممممممممم... 

 

خانومم از الان دلم واست تنگ و تنگتر میشه هی..ولی نباید بشه..قول دادیم بهم که زیاد نشه که اذیتمون نکنه..خب؟؟؟ 

 

افریین دخمل ناز و خوشگل و دوست داشتنیه من... 

 

خب دیگه من دارم میرم یه حموم اساسی بکنم که دیگه میرم اونجا خودت میدونی چه جوری میشم... 

 

 شامپو و صابون خیریدی واسم و کرم که زود به زود برم حموم مث حسن کچل که گولش میزدن..ولی میرم دیگه هفته ای یه بارو حداقل..الان هوا خوب شده بیشتر میرم خیالت راحت...اینقده هم دوست دارم این صابون و شامپو و کرمی که واسم خریدیو که نگو..مرسی خانوممممممممم... 

 

خب دیگه برم که خیلی کار دارم..اومدی هروز مینویسیا..خب؟؟ میدونم که مینویس 

  

 

خب دیگه نگارم..خیلی خیلی دوست  

 

دارم..دلتنگتم..مواظب خودت باش خیلی خیلیا... 

 

دوست دارم عاشقتم زندگیمی عسلی جونم...

دوست دارم نفسم..عاشقتم زندگیم...

سلاااااااااااااااااااااااااام نگارم...

 

خوبی عزیزم... 

 

امروزم نه دیگه خوب نبودی...بعد از ظهری سرگیجه داشتی و دیگه خوابیدی..الانم خوابی هنوز..الهی علی قربون اون چشای خوشگلت بشه خانوممممم... 

 

دیشب از ساعت ۱۲ تا ۳ هرچی نشسشتم پای این کامی و زدم که نت وصل بشه آپ کنم نشد که نشد لعنتی..اعصابنمو خورد کرد تو هم که ناراحت شدی و بعدم اینقد خسته بودی خوابت برد دیگه... 

ولی امشب خدارشکر وصل شد زود و الانم دارم مینویسم خانومم خوشحال بشه... 

 

خب دیروز چیکار کردم؟؟؟ هوممم... 

اهانن.. 

باز سر همون ساعت ۹ با همون صدای گوش نواز بابام بیدار شدم...(بابام عادت داره مارو با دادو بیداد بیدار میکنه .گفتیم خب امروز دیگه کاری نداریم میمونیم خونه استراحت بعد از خواب میکنیم و از اینا که دیدیم نوچ...باید بریم دِه با اینا... خلاصه طبق معمول بحث بی فایده کردیم سر اودن نیومدنو اخرشم طبق معمول شکست خوردمو پاشدم رفتم ولایت...ونجا رفتیم خونه عموی بابام و ناهار و اونجا بودیم...بعدشم یه سر به عمع بابام زدیمو دیگه ساعت ۵ بود که اومدیم خونه... یکم استراحت کردم و دوش گرفتم نمازمو خوندم بعدشم خونه عموم دعوت بودیم که همین که اومدیم بریم مهمون واسمون اومد همون پسر دوست بابام که همسن منه بعد الان یه بچه هم یه ساله هم داره..خلاصه نشست تا یه مهمون دیگه هم اومد..تا ۹ شب عموم ۲۰ دفعه زنگید کجایییییییییییین...دیگه ساعت ۹ رفتیم اونجا..رسیدم اونجا تو تنها شده بودی عشق نمودیم یه نیم ساعتی هم که با عشقم حرفیدم..بعدشم شامو اومدیم خونه یادمون اومد اوه  اوه فردا تولد بابامه و میشه ۵۰ سالش..گفتیم ما که باید مهمونی بدیم طبق معمول هر سال پس یه دفعه ای یه تولدم واسه بابام میگیریم...ئیگه این شد که کار امروزمون در اومد... 

 

امروز صبح با همون صدا گوش نوازه بابام..البته یخورده مهربونترش از خواب بیدار شدم و بعد یه دوش و مسواک و اینا صبحونه هم که نخوردم و راهی شیرینی فروشی شدم واسه خرید کیک واسه بابام..حالا تو این عیدی هیجی کیک تولد اماده گیر نمیومد..خلاصه تا ظهر اینور انور تا بلاخره موفق شدم... عدم که دو دمای ظهر یه ۲۰ دقیقه ای با عشقم دوباره حرفیدم کلی حالی به هولی شدم.. 

بعدشم که ناهر پخیدیم و جاتم خیلی خیلی خیلی خالی بود واسه خوردنش...خلاصه خیلی به یادت بودمو گفتم با خودم کاش الان نگار جون خوشگلمم اینجا بود چه حالی میداد... 

دیگه بعد ظهرم مهمونا رو به زور خوابوندیم که نرن بمونن میخواستیم کیک و ببریم و اینا...دیگه ساعت ۵..۶ بود یه تولد کوشولو گرفتیم بابام شمعشو فوت کردو بعدم کیک و دادیم مهمونا خوردن و دیگه رفتم خونه هاشون... 

 

همین دیگه..دیگه چیکار کردم..اهان یه سر خونه خالمم رفتیمو برگشتیم بهد تو حالت خوب نبود و خوابیدی که هنوزم خوابی فک کنم.. 

 

خوب گزارش کارامو دادم؟؟

 

خانوممم خیلی خیلی بخدا دلتنگتم..هروزم بیشتر میشه دلتنگیم...توهم که باورت نمیشه که..همش میگی بد اخلاقمو دوسم نداری و اینا... 

ولی من بد اخلاق نبودممممممممم..گریههههههههههه... 

 

ته مطلب اینکه مث همیشه..بیشتر از همیشه..هرزوز بیشتر از روز قبلش هر لحظه بیشتر از لحظه قبلش دوست دارمممممممممممممممممممممممم نفسم..عاشقتم زندگیم... 

 

بوووووووووووووووووووووووس...بووووووووووووووووووووووووووووس...بوووووووووووووووووووووس...

الان مشهدی...

سلااااااااااااااااااااااااااام عشقم... 

 

خوبی گلم... 

 

خیلی خیلی خسته نباشی..الهیی بمیرم که امروز میدونم چقدر خسته شدی خانومم... 

 

۱۲ ساعت تو قطار بودی بعدشم که با بهم ریختن برنامتون خونه نداشتین تا ۱ ساعت پیش که بلاخره خونه جور شد و تازه تو تونستی یکم استراحت کنی... 

 

فدات بشم روز اول سفرت که جز خستگی هیچی نداشت واست ایشالا روزای بعدی خوش بگذره بهت عزیزم... 

 

منم که از صبح کله پزی ساعت ۸:۳۰ صبح..(جدیدا کله رو ۸:۳۰ صبح میپزن)با صداهای گوش خراش بابام که خیلی مهربونانهداشت بیدارمون میکرد از خواب پاشدم و یه صبحونه خوردمو دیگه رفتیم خونه بابابزرگم اینا که همه فامیل اونوری یعنی خاله ها و داییا و اینا اونجا جمع بودن...۳ تا خاله دارم هر کدوم یه دوجین بچه دارن خلاصه خیلی شلوغ میشه اونجا جات خیلی خیلی خیلیییییییییییییی خالی بود خداییش عزیز دلم...همش به فکرت بودمو به یادت بودم اونجا باور کن...خلاصه ناهار رو اونجا بودیم و اینا تا ساعت حدود ۳ بد از ظهر که باز ایل و قبیله حجمله کردیم خونه عموی مامانم که هرسال میریم اونجا...یه ساعتی هم اونجا تلپ بودیمو بعدش بصورت خیلی خوشحالانه اومدیم خونه ...دلم خوش بود حالا میایم خونه استراحت ولی عمرا باز خرمونو گرفتن بریم خونه دایی مامانم..که البته دایی بابامم میشه..مشترکن...اینام که فک میکنن روده ما به اونا (بابام اینا) وصله..هرجایی میرن ماهم باید بریم..خلاصه باز یه ساعت اونجا بودیم دوباره اومدیم بیرون رفتیم خونه یکی دیگه از فامیلامون یه ساعتم اونجا بودیم بعدشم که مهمونامون زنگ زدن کجاایییییییییییین ما در خونتون منتظریم بیایین خونه زودی..خلاصه شوتی اومدیم خونه دیگه از اونوقت تا حالا هم یه سره مهمون میاد و میره...تا الان ساعت ۱۱:۳۰ شب که دیگه اخرینشونو بیرون کردیمو درو بستیم کرکره رو کشیدیم پایین تا فردا... 

 

اینم از کار و کردار ما از بوق صبح تا حالا  

 

الامم اینقده خسته ام که نگو.. 

 

تازه تازشم دلم اینقده واست تنگولیده و یه زره شده نگار جونم...خیلی شدیدا... 

 

خانومم امروز هر لحظه به فکرت بوم و اونجا همش جاتو پیش خودم خالی کردم و تو خیالاتم میگفتم الا نگارم مثلا اینجاست باهم خوش میگذرونیم... 

حالا ایشالا سال دیگه واقعیش میکنیم..مگه نه؟؟ هوراااااااااااااااااا... 

 

نگارمممم دوست دارممممممممممممممممممممم...عاشقتم خانومم...قربونت برم الهیی.. 

 

مواظب خودت خیلی باش خوشز بگذرون و از اون خنده قشنگات که من عاشقشم همیشه رو لبات باشه عشقم... 

 

دوست دارممممممممممممممممم ۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶هوارتا...