رفتیم دم دریا، دریا خشک شد. به جاش فیلم دیدم!!

خوب شد اون روزی که میخواستم پاچه بگیرم، آخر نوشته ام از یه "شاید" استفاده کردم و گفتم شاید بیاید...وگرنه الآن همین چس مثقال روحیه هم برام نمونده بود!! و فقط من بودم و یه دماغ  ِ سوخته!!
هیچی دیگه!! میخواسته  بده برگه مرخصیش رو امضا کنن!! لحظه آخر یهو طبق معمول خر تو خر میشه و مرخصیش مالیده میشه...نمیگم کی میاد که دوباره امیدوارم نشم!!
بعد چون پسرا  اصولا ضعیف‌النفس هستن و زود خودشون رو میبازن، از این جهت من دیروز به جای اینکه از پشت تلفن براش غر غر کنم، با تمام قوا  داشتم بهش روحیه میدادم که یهو نره بشینه وسط پادگان گریه  کنه و این یه ذره آبرو رو هم بر باد بده :دی 
تازه دیشب موقع خواب فهمیدم فهمیدم عمق فاجعه چقدره!! تازه فهمیدم چقدر بده آدم دل خوش کنه به یکی! تازه فهمیدم اون بغضه توی گلوم چقدر بزرگ شده! تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده و ...اصلا بقیه شب ها چه جوری میخوابیدم که دیشب خوابم نمیبرد؟؟ 

  

با توجه به موقعیت پیش اومده و حس و حال ِ بغض و گریه و غرغر و بیخوابی ،  از فرصت استفاده کردم و فیلم meet joe black (+)‌ رو دیدم!!  ۲ تا دی وی دی هستش و ۳ ساعت و خرده ای مدت زمان فیلمه !! یعنی ساخته شده برای مواقعی که بی خوابی به سر آدم میفته! تا ۵ صبح بیدار نگه میدارت و بعد از تموم شدن فیلم بدون اینکه حس و حال فکر کردن  و غم ِ عشقی خوردن(!) داشته باشی، بیهوش میشی!!...فیلم خوبی بود و به کسانی که ندیدن پیشنهاد میدمش. داستان فیلم رو دوست داشتم. حس میکنم داستان فیلم الهام گرفته از داستان " مرگ در میزند" نوشته وودی آلن هست. راستش خوابم میومد و دقت نکردم که آیا این داستان در این فیلم نقشی داشته یا نه!!  ...به هرحال صرف نظر از ساخت و فیلم نامه ی فیلم، بازی قشنگ برد پیت، فیلم رو فوق‌العاده جذاب کرده بود! میدونید که!!  :دی 

ببخشید کامپیوتر ِ شما خوردنیه یا کردنی؟؟

این بدن من با شکلات و قهوه و میوه زنده است!! اگر روزی این ۳ تا بهم نرسه، باید از توی جوب پیدام کنن!! 

دیروز  رفتم دیدم توی یخچال کم میوه داریم!! یعنی انقدر افسرده شدم که حد نداشت! زنگ زدم با بابام کلی دعوا کردم و بعدشم تاکید ِ مؤکد و مکرر ( یعنی خیلی هشدار جدی!) کردم که شب یخچال رو پر میکنی!! من دوست دارم در یخچال رو که باز میکنم کلی میوه توش باشه و دلم باز بشه و تفریح کنم!! شب هم قبل از اینکه بابام بیاد خوابیدم! 

امروز عصر از دانشگاه برگشتم و با ذوق رفتم در یخچال رو باز کردم که مثلا میوه به بدن بزنم!! میبینم همون میوه دیروزی‌ها هم دیگه نیست!! یعنی آدم لذت میبره که توی خونه به اندازه خیار چمبل هم حساب نمیشه!... 

یه ساعت بعد اومدم میبینم مامانم برای خودش یه ظرف میوه آورده داره صفا میکنه!! میگم اینا رو زیر تختت قایم کردی که من نخورم؟؟ میگه: نه بابا!!‌نمیدونم این بابات چرا انقدر میوه میخره! یخچال شلوغ میشه بدم میاد!! همه میوه ها رو گذاشتم توی بالکن!! هوا خنکه اونجا خوب میمونه، یخچال هم شلوغ نمیشه!!....  

 

نه بابا چه کاریه حالا! نمیخواد تقویم رو نیگا کنی! مطمئن باش توی قرن ۲۱ هستیم!! 

اینا رو گفتم که اگه ۲ روز دیگه اینجا تعطیل شد و دیگه ننوشتم، نگین علی اومده مرخصی و رفتن عشق و صفا!! نه فداتشم  خره ما از کرگی دم نداشت!! ...اگه دیگه ننوشتم مطمئن باش مامانم کیس کامپیوتر رو برده توی حموم و داره به عنوان چهارپایه ازش استفاده میکنه...نشسته روش داره کف پاش رو سنگ پا میزنه!! ...لپ تاپ هم که دیگه همه میدونن کاربرد اصلیش تخته گوشته، حالا اگه بعضیا باهاش به اینترنت وصل میشن به خاطر اینه که تخته گوشتش آپشنهای زیادی داره!!! چه توقعاتی دارینا!! 

 

 ---------------------------------------

 

علی؟؟ بهت گفته بودم که این استادمون لهجه‌اش مثل توئه؟؟...تازه صداش هم مثل توئه! چهارشنبه ها دیوونه میشم از بس صدای این رو میشنوم و به یاد تو میفتم!! آخه لامصب سرباز شدی و اینهمه بهم دلتنگی دادی به جهنم!! دیگه این لهجه‌ات چی بود که مثل سیخ بره توی قلبم؟؟

پاچه‌ات رو بیار، میخوام بگیرم!!

توی این ۴۰-۴۵ روز خیلی خودم رو سرگرم کردم! دائم در حال فزایش ظرفیت بودم... انصافا توی این مدت دختر بدی بودم؟؟؟ 

ولی دیگه  ظرفیتم تکمیله!! خسته شدم به خدا... 

 

...الان  که به آرشیو وبلاگ نگاه میکنم میفهمم چرا اون زمانی که ۵۴ روز طول کشید تا مرخصی بگیری اونقدر له شدم و به هم ریختم!

دلتنگی و صبوری در کنار هم جور در نمیاد!! خسته ام علی!‌میفهمی؟؟ 

۲ -۳ روزه بی هیچ دلیلی بغض توی گلومه و داره خفم میکنه!! این بغض لعنتی هیچ جوری پایین نمیره! تو رو میخوام! ... با درس و کتاب و  تفریح و دوست و فیلم و هیچی و هیچی هم آروم نشدم...دیگه قاتی کردم! وحشی شدم علی! میخوام همه رو به جای تو بزنم و بعدش از عذاب وجدان گریه کنم ! یادم باشه وقتی ایندفعه دیدمت اول حسابی بزنمت و بکشمت تا دلم آروم بشه...بعدش به باقی ماجرا میرسیم! 

 

 

شاید این هفته بیاید...شاید!! 

 

 

پدر، پسر را به وجود میاورد یا پسر، پدر را؟!

اگه حسودیت نمیشه میخوام بگم امشب پیش خرس کوچولوی خودم بودم! ... مثل همیشه در حال شیطنت بود که سرش محکم خورد به پایه‌ی مبل!...الهی بمیرم پشت سرش به اندازه یه پرتقال ورم کرد... بعد تا سرش خورد به مبل شروع کرد به گریه و رفت طرف باباش که بغلش کنه! باباش هم از دست شیطنتاش عصبانی بود و دعواش کرد و گفت تقصیره خودته دیوانه!! 

خرسی هم بلادرنگ اومد و سرش رو چسبوند به سینه ی من و غش کرد از گریه!...کیسه یخ آوردم گذاشتم پشت سرش و  بهش آب قند دادم و ماساژش میدادم که آروم بشه... بهش گفتم : قربونت برم گریه نکن! اوخ شدی خیلی درد میکنه؟؟...گفت: نه!! بابا بد! دیونه! ...فهمیدم از حرف باباش بیشتر ناراحته تا از درد ِسرش!...بهش گفتم: آره! بابا بده!! بیا پیش خودم! بچه‌ی من میشی؟؟میای با من بریم خونه‌مون؟!...سرش رو فشار داد تو سینه ام و با بغض گفت: اوهوم میام! اونتون تاکائو و سیپش و کارونی و پاشیل داره! ( خونتون کاکائو و چیپس و ماکارونی و پاستیل داره!) ...خلاصه کم کم آروم شد! 

۲-۳ ساعت بعد که داشتم برمیگشتم خونه ‌خودمون ،زودتر از من دوید کفش هاش رو پاش کرد و منتظر بود که من بیارمش به عنوان فرزند خوانده بزرگش کنم!! بهش گفتم کفشات رو پوشیدی که با من بیای  و  بچه ی من بشی؟؟...گفت:( دقیقا داشت با زبان خودش  یه حرفایی میزد که مضمونش این بود: تو شوهر نداری و باید اگر میام پیشت برام بابا پیدا کنی!!!!)منم بهش گفتم  خب تو فعلا پیش همین بابات بمون!!‌من هروقت برات بابا پیدا کردم با خودم میبرمت! ...اونم با بغض گفت: ژود بابا بیا! پاشیل هم خر!

بابا علی...زودتر بیا دیگه!  به فکر من که نیستی!! اقلا به خرسی فکر کن! بچه ام منتظره که بابا براش پیدا کنم!  ...یادت نره برای بچه پاستیل بخری!! ...آب دستته بذار زمین و بیا! وگرنه مجبورم براش یه بابای دیگه پیدا کنما!! 

 

ماچ های یک موجود نر!!

بعد از ظهر ۱ ساعت خوابیدم!! عین ِ یک ساعت خواب تو رو میدیدم!! توی خواب چلپ و چلوپ ماچم میکردی!!  جات خالی ماچ ِ معمولی هم نبودا!! لامصب بوسیدن های بعد از ۴۵ روز سربازی بود و عجیب کش میومد!!

از خواب که بیدار شدم دیدم خوابم رویای صادقه بوده!! نشون به اون نشونی که پشه ها صورتم رو مثل جیگر زلیخا تیکه تیکه کرده بودن!!

حالا بین خودمون باشه...تو و پشه‌ی نر نداره علی جان!! مهم ماهیت نر بودنه که این ماچ های قوی رو میسازه!! اصلا مگه ریش های تو  خاصیت و اثرش  کمتر از نیش پشه‌ی نر هستش؟؟ جون نگار  راستشو بگو... تازه پشه که هیچی!! در خوشبینانه ترین حالت  میتونم ریشت رو با چنگال عقرب هم مقایسه کنم!!