یک حمام ساده اما...

امشب توی اون ۲ دقیقه‌ای که حرف زدیم فرصت نشد بهت بگم.... 

 تازه از حموم بیرون اومدم و سبک شدم. موهام رو با یه شامپوی جدید و خوشبو شستم که عطرش همه ی خونه رو پر کرده! همونجور که تو دوست داری!... موهام رو کامل خشک نکردم تا نمناک بمونه! همونجور که تو همیشه میخوای!... 

یه رژ کمرنگ صورتی زدم و منتظرم  در یک چشم بر هم زدن ،لبهای تو هم صورتی بشه ...دستات لای موهای نمناکم فرو بره و همینطور که نوازشم میکنی آروم در گوشم حرف بزنی... یک ساعتی میشه که با چشمهای خسته ام کلنجار رفتم و تا الان صبر کردم که  تو زنگ بزنی و در چنین لحظه‌ای ،در آغوش گرمِ تو چشمهای جفتمون گرم ِ خواب بشه! 

میدونم هیچ وقت [ حتی زمانی که مثل امشب خسته‌ی خسته ‌ای ]تنها و بدون من خوابت نمیبره...ولی کاش امشب فقط  ۲ دقیقه بیشتر فرصت حرف زدن داشتیم... 

نظرات 5 + ارسال نظر
بهزاد و آیسان سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ب.ظ http://www.2ashegh.blogfa.com

سلااااااااااااااام
ما برگشتیم
چقدر دلم برای وبلاگهای دوستان تنگ شده بود
میبینم ما که از لیست وبلاگها هم حذف شدیم
ما رو اصلا به یاد دارید؟؟؟؟
چقدر غمناک نوشتی

خیلی وقت بود نبودین! فکر کردم دیگه نمینویسین!

آلما چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ب.ظ

چه ناز و آرامش بخش

بهزاد و آیسان چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:01 ب.ظ http://www.2ashegh.blogfa.com

ممنون
خیلی ممنون
ولی به نظر من این بی معرفتی بود اگه میخواستیم تمام دوستانمون رو رها کنیم بریم دنبال کار خودمون
تضمین میدم اون وبلاگ تا آخر عمر ما پایدار خواهد بود
اونجا خونه ماست
و نکته بعد ما مینوشتیم اما دیر به دیر
خوشحالم که به وبلاگ سر زدی

شاید انقدر دیر مینوشتین که من فکر کردم دیگه نمی نویسین!

هاD جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:02 ب.ظ http://www.gereh-koor.blogsky.com

نمیگی جوون مردم از اینجا رد میشه دلش می‌خواد . دهه :))

مگه خودت خواهر مادر نداری برادر؟!!!

تُــ ـپُــ ـق دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:02 ب.ظ

چه قدر عشقولانه ...:x

:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد