دیروز بهم زنگ زده...با یه هیجان خاص و خیلی آمرانه میگه:
-نگار امروز از خونه بیرون نریآ !
- وا؟ چرا؟؟؟
- هوا غبار آلوده! توی اخبار گفتن که پیر زنا از خونه بیرون نرن!
چون خبر گرد و غبار رو برای اولین بار از زبان علی شنیدم، یه لحظه ذهنم روی اون قسمت جمله اش زوم کرد... یهو یاد پیرزن گفتنش افتادم و ترکیدم از خنده :دی
این روزا از این دست شوخی ها زیاد میکنه... بیشتر از اینکه با شوخی هاش حال کنم، با دل نسبتا شادش حال میکنم!.... داره میشه همون علی ِ سرزنده و جوون ِ من!...واقعا با اون روندی که چند ماهه اخیر داشت پیش میرفت میخواستم ببرمش آزمایش ژنتیک!!شک داشتم که آیا واقعا ۲۵ سالشه ؟ حس میکردم یه ۵۰-۶۰-۷۰-۸۰ سالی به من کم گفته! پیر مردی شده بود در حد اول انقلاب!!! :دی خب منم برای احقاق حقوقم که حس میکردم در خطره، باید یه آزمایش سن یابی ازش میگرفتم!...شانس آوردم خودش خوب شد :دی
~~ وقتی تو دلت شاد باشه، منم دلم شاده! .... از شادی ِ دل ِمن، دل تو شاد تر میشه!... و این چرخه ادامه دارد....
~~ روز ِ خود ِ خود ِ خودت مبارک علی ِ کچل ِ من!
( علی که هستی... حالا انصافا مرد هم هستی؟؟)