روز ۴۶

همیشه از این مردایی که صبح تا شب انرژیشون رو بیرون از خونه به هر نحوی خرج میکنن( حالا میخواد برای کسب درآمد باشه یا قلدری یا هر غلط دیگه) و شب خستگیها و بدخلقیهاشون رو برای زن و بچه میارن توی خونه، متنفر بودم! 

همون مردایی رو میگم که وقتی شب میان توی خونه، دلشون میخواد زنشون قربون صدقه ی اخلاقای گندشون بره و براشون چای بیاره! ...البته تابستون چای نمیچسبه! توقع دارن آبمیوه و بستنی و کافه گلاسه براشون ردیف باشه! 

همون مردایی که زن ِ بیچارشون از صبح تا شب دلش پر پر میزنه تا مردشون از در وارد بشه و خودشون رو در آغوشش هل بدن و بوی مست کننده ی  عطر ِ بولگاریش رو با تمام وجود استشمام کنن و  و بوسه ای به صورتی بزنن که همین امروز صبح ۷ تیغه اش کرده و روحشون تازه بشه! اما وقتی آقا وارد میشه، بوی عرق جبینش فضای عاشقانه ی  خانه رو پر میکنه و واقعا چقدر  دلنشین و رمانتیکه که آدم خودش رو در چنین آغوشی ببینه و بدون ِ ماسک چنین بویی رو استشمام کنه و در نهایت صورتش رو در انبوهی ریش که معلوم نیست آخرین بار کِی اصلاح شده فرو ببره و طعم عشق رو بچشه!!!....جالب اینجاست که آقا وقتی فردا یه قرار مهم کاری داره، خستگی و کمبود وقت رو فراموش میکنه و از خواب و استراحتش میزنه و ۲ ساعت صبح به ریخت و قیافه اش میرسه و میشه شاهزاده ی سوار بر اسبی که حتی همکارای مردِش هم عاشقش میشن و دلشون میخواد برای یک شب هم که شده در آغـوش ِ این مرد ِ رویایی، شب رو به صبح برسونن!! 

همون مردایی که فکر میکنن زنشون حکم ژنراتور رو داره! یا چه میدونم یه منبع تغذیه که هیچ وقت نباید از کار بیفته و در هر لحظه از شبانه روز ، انرژی ِ از دست رفتشون رو بهشون بازگردونه !! و اونا حق دارن از خستگی بهانه گیری کنن و خانوم ککش هم نگزه و یه کاری کنه آقا حالش جا بیاد تا فردا صبح خوشیهاش رو بیرون از خونه تخلیه کنه و دوباره با کوله باری از غم و ناله و چک برگشتی بیاد خونه!! 

اصلا به این چیزا که فکر میکنم ، از زن بودن ِ خودم بیشتر بدم میاد! حتی خیلی خیلی بیشتر از اون مردا!! 

 

 

 

** اینا رو نگفتم که بگم تو اینجوری هستی و ازت بدم میاد!! به تو هیچ ربطی نداشت.  تو فقط این چند وقته شبا انقدر خسته ای که نه عشق حالیت میشه نه نگار نه هیچی!! انقدر خسته ای که یادت میره من از صبح تا حالا منتظر شنیدن صدات بودم! هرچند این صدا اون صدایی نیست که من دوسش داشتم ولی  بازم  دلم رو آروم میکنه!! انقدر خسته ای که دلت میخواد ۲ دقیقه از سر باز کنی به من زنگ بزنی و سریع قطع کنی (‌آخه میترسی اگه زنگ نزنی فرداش غر غر کنم و خب آدم خسته حوصله نداره دیگه!!) انقدر خسته ای که حتی بهم فرصت نمیدی باهات حرف بزنم  و شوخی کنم و بخندم تا شاید یه کم حالت بهتر بشه و همینه که بیشتر از همه چی عصبیم میکنه!! 

برای همین دلم نمیخواد این ۳-۴ روزه دیگه باهات حرف بزنم! شاید  آخر هفته وقتی پات رو توی خونتون میذاری و چشمت به مامانت میفته، خستگی از یادت بره!  اونوقت...  

 

حواست باشه! اگه اینجوری پیش بری چند وقت دیگه مثل همون مردایی میشی که ازشون بدم میاد!!...هر چیزی توی زندگی جای خودش رو داره!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد