نگار و ذهنی به هم ریخته!( روز پنجم)

42-19505729 - Couple in bed 

چهارشنبه ۲ هفته پیش بود که کلاسم رو پیچوندم و  روزم رو با تو گذروندم! چهارشنبه هفته پیش،استاد به خاطر غیبت جلسه قبلم، تمام درسهای گذشته رو ازم پرسید و چون از قبل آمادگی داشتم و خوب خونده بودم و از همه مهمتر اینکه تو برام دعا کردی، تونستم پوز استاد رو بزنم!! 

امروز از صبح به یاد ۲ چهارشنبه ی گذشته بودم و هیچ جوری فکرم آزاد نمیشد!! حس دلتنگی و نبودنت، بعد از چند روز شدیدا به سراغم اومده بود و آزارم میداد!!  

عجیب دلم گرفته بود!! نمیدونم از این موضوع بود یا فکر هایی که توی سرم بود باعث دلگرفتگیم شده بود!! فقط میدونم دلم گرفته بود! 

حس پوچ بودن داشتم! حس بیهوده و بی خاصیت بودن! ... حس میکردم به هیچ کدوم از اهدافی که در سر داشتم نرسیدم و اصلا آدم مفیدی نیستم!!... ۳ سال میشه که زبان رو کنار گذاشتم و حالا نداشتن تافل و مدرک معتبر زبان، هر چند وقت یک بار  روح و روانم رو به هم میریزه! آخه من همیشه از مهندس هایی که زبانشون خوب نبود، بدم میومد و میگفتم بی سواد هستند! و حالا خودم دارم از اون دسته مهندسهای بی سوادی که همیشه مورد تمسخرم بودند، میشم!! از طرفی وقت زیادی ندارم که بخوام جدی دنبال زبان رو بگیرم!! شاید هم وقت دارم ولی توان جسمیش رو ندارم! و شاید هر دو رو دارم و تنبلی میکنم!!...خیلی کارهای نیمه کاره ی زیادی دارم که روی هم انباشته شده و وجودشون آزارم میده !! 

امروز عصر با وجود همه ی مشکلات که در تماس گرفتن داریم، وقتی فهمیدی زیاد رو فرم نیستم و دلم گرفته، ازم خواستی باهات حرف بزنم! غرغر کنم! باهات دعوا کنم! بهانه گیری کنم!  انقدر بگم تا دیگه چیزی آزارم نده!   حتی زمان شام خوردنت رو هم به حرف زدن با من گذروندی و نتیجه این شد که به جای شام باید ۲ تا کلوچه بخوری!!!  ...  منم گفتم و گفتم ! مثل یه دختر بچه ی ۴ ساله بهانه گیری کردم و همه حرفام رو زدم تا خالی شدم!!... و چقدر دلنشین بود وقتی تو با آرامش، سعی داشتی دغدغه های دل و ذهن  این دختر کوچولوت رو آرام کنی!!...چقدر در این مورد توانایی! هیچ کس به اندازه تو نمی تونه بهم آرامش بده!! ... حس بی خاصیت بودن ازم دور شده! چون ۱ نفر بهم فهموند بی خاصیت نیستم و اون ۱ نفر، برای من  ۱ دنیاست!! 

 

علی! چقدر به وجودت افتخار میکنم! چقدر خوشحالم که تو رو دارم!حتی از این فاصله ی دور، باز هم گره های روح و روانم به دست تو باز میشه!...حتی صدات از پشت تلفن هم آرامش واقعی رو برای من داره!... و الان در اثر حرفای تو ،میتونم با ذهنی  آرام به خواب برم!  ... یه چیز رو میدونی؟؟ تو همه ی وجودت سراسر آرامشه! برای همینه که انقدر خوب میتونی آرامش  ساطع کنی و غیر از این در ماهیتت نیست! 

 

دوستت دارم!.... به خاطر بودنت!!.... به خاطر مهربونیات!!....به خاطر همه چی!! 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سانیا پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:17 ب.ظ http://banuye.blogsky.com/

حتی از این فاصله ی دور، باز هم گره های روح و روانم به دست تو باز میشه!دوستت دارم!.... به خاطر بودنت!!.... به خاطر مهربونیات!!....به خاطر همه چی!!
خیلی قشنگ حس آرامش پیدا کردنتو می نویسی.


خانوم اسمارتیـز پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:36 ب.ظ

خوش بخت باشین :)

صبا و سهیل پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 06:41 ب.ظ http://soheil-saba.blogfa.com/

سلاااااااااام
ما بعده چند وفت اومدیم
این کامنتم گذاشتیم فقط برا عرض ادب
یعنی هنوز پستاتون رو نخوندیم کامل
راستی یه خبر خوب اینکه ما دوتا دیگه برا همیشه باهمیم...
هوراااااااااااااا............

وحید الله چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:14 ب.ظ http://www.waheed.bogsky.com

چرا ذهن به هم ریخته ؟....
آیا دانشجو یی ؟ ویبلاگت که خیلی قشنگه....
به من هم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد