-
روز سیزدهم
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 03:11
بعضیا برای بزرگ جلوه دادن خودشون، از روش ِ تحقیر ِ طرف مقابل استفاده میکنن! ...مثلا عیوب کار ِ تو رو بزرگ میکنن تا بگن کار ِ من بی عیب بوده!... تو سر ِ جنس ِ لباس تو میزنن تا از جنس لباس خودشون تعریف کنن! و .... راستش بدترین نوع ِکاربرد ِ این حرکت غیر اخلاقی، وقتی هست که در مقابل شریک زندگی استفاده بشه! هیچ وقت همسرت...
-
روز دوازدهم
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 21:43
تا حالا خیلی پیش اومده که من یه چیزی نوشتم و بعدش شما توی کامنت ها در صدد حمایت از علی بر اومدین و به من گفتین چرا درکش نمی کنم و اذیتش میکنم و این حرفا! درسته علی سربازی هست و من توی خونه! درسته اون از خانواده دور هست و من پیش خانواده ام هستم! درسته اون داره روزهای جوونیش و عمرش رو توی پادگان تلف میکنه و من در ظاهر...
-
روز یازدهم!( صحبتهایی در حال قدم زدن زیر نم نم بارون)
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 01:38
بعد از ظهر که علی زنگ زد( همون موقع که نم نم بارون میبارید و هوا لطیف و عشقولانه بود) با یه هیجانی براش تعریف کردم که: امروز با ماشین دوستم رفتیم یه گشت زدیم. به چراغ قرمز همون چهار راهی رسیدیم که اون دفعه با همدیگه بودیم! یادته پسره مجبورمون کرد بیسکویت بخریم؟؟ - آره! خب؟ - هیچی دیگه! ایندفعه هم همون پسره اصرار میکرد...
-
روز دهم
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 23:52
هر روز بر تعداد پسوردهایی که امنیت حریم شخصی رو افزایش میده، اضافه میشه! پسورد و قفل و اثر انگشت و ... ممکنه باعث بشه انسان در مقابل یه دزد و هکر، احساس آرامش داشته باشه ولی هر کدوم از اینها مثل یه دیوار بتونی میمونه که با تقویتش ، فاصله ی افراد یک خانواده رو از هم بیشتر میکنه! هر چی حریم های شخصی بیشتر بشه، دل آدمها...
-
روز پنجم ( زندگی یا جهنم؟؟)
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1388 02:45
امروز ظهر زنگ زدی خیلی سعی کردم عادی باشم! خیلی سعی کردم نذارم بفهمی حالم چه جوریه! ولی نشد... وقتی با صدای گرفته ام مواجه شدی، گفتی نگار چی شده؟؟ نگار چته؟ نگار چرا گریه کدی؟ نگار چرا انقدر صدات گرفته؟؟ و ... گفتم هیچی !! دوباره و هزار باره پرسیدی! بازم گفتم هیچــــــــی !!! نگران شدی! قربون صدقه ام رفتی! با مهربونی...
-
روز اول و شاید....
جمعه 7 فروردینماه سال 1388 01:34
امروز صبح ساعت ۷ ،علی به پادگان رسید و همون موقع من سوار قطار شدم و عصر به خونه رسیدم! ...دیگه از این دوری ها شکایتی ندارم! یعنی حوصله ندارم که شکایت کنم! از اولین روزهای سال ۸۸ باید به خودم بقبولونم که گویا از زندگی فقط همین دوری ها و این تیپ مسائل ، حق ماست!...به هر حال سالی که نکوست از بهارش پیداست! حوصله مسافرت...
-
این مرخصی هم تموم شد...
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1388 17:14
سلاااااااااااااااااااامم عسلم... خوبی؟؟ من یه شب در میون این نتم بازی در میاره باز دیشب نتونستم اپ کنم... خانومی گلم دیروز با اس ام اس گزارش کارمو دادم دیگه نمینویسم... دیشب تا که باهم خوابیدیم بغلت کردم خوابیدیم دیگه تا ۱۰ و اینا خواب بودم پاشدم یه ساعتی خونه بودم بعد رفتم بیرون موهای نداشتمو کوتاه کردم بعدش رفتم ۵...
-
دوست دارم نفسم..عاشقتم زندگیم...
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1388 23:30
سلاااااااااااااااااااااااااام نگارم... خوبی عزیزم... امروزم نه دیگه خوب نبودی...بعد از ظهری سرگیجه داشتی و دیگه خوابیدی..الانم خوابی هنوز..الهی علی قربون اون چشای خوشگلت بشه خانوممممم... دیشب از ساعت ۱۲ تا ۳ هرچی نشسشتم پای این کامی و زدم که نت وصل بشه آپ کنم نشد که نشد لعنتی..اعصابنمو خورد کرد تو هم که ناراحت شدی و...
-
الان مشهدی...
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 00:02
سلااااااااااااااااااااااااااام عشقم... خوبی گلم... خیلی خیلی خسته نباشی..الهیی بمیرم که امروز میدونم چقدر خسته شدی خانومم... ۱۲ ساعت تو قطار بودی بعدشم که با بهم ریختن برنامتون خونه نداشتین تا ۱ ساعت پیش که بلاخره خونه جور شد و تازه تو تونستی یکم استراحت کنی... فدات بشم روز اول سفرت که جز خستگی هیچی نداشت واست ایشالا...
-
اغاز سال ۱۳۸۸ هجری خورشیدی...مبارک
شنبه 1 فروردینماه سال 1388 00:33
سلاااااااااااااااااااااااااام اول به نگارم ..بعدش به بقیه... سال ۱۳۸۸ هم اومد... وایییییییی نمیدونم چرا خود این ۸۸ رو دوست دارم من.. گاو هم دوست دارم (نگار حالا میکشیم میدونم میگی چه چیزایی دوست داری تو)پس ایشالا که سالشم سال خوبی هست و کلا قراره اتفاقای خوب بیفته..واسه من و نگار جونم و واسه همه عاشقا... ایشالا عیدت...
-
یک روز مانده به پایان سال!
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 10:29
خیلی بده اگه آدم سال نو رو با گریه و ناراحتی و دلتنگی و قهر و بی توجهی و ... آغاز کنه! خیلی بد.... خیلی بده اگه آدم یک روزه حس کنه که همه رویاهاش دود شده و به هوا پرکشیده! خیلی بد.. دلم به اندازه همه ی خوشیهایی که با هم داشتیم گرفته!! ولی ... کاش منو هم میدیدی!
-
پارسال...
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 01:04
سلاممممم نگارممم... خوبی؟؟ باز تو کوزت شدی کف اتاقو تی میکشیدی؟؟؟ تازشم به منم هیچی نگفتی... اره منم اتفاقا امروز از بس کار داشتم یاد پارسال افتادم...بابام اینا رفته بودن کربلا و درست روز عید میومدن..چقدر کار داشتم..دست تنها..این داداشمم که خدا خیرش بده، وقت گیر اورده بود! عوض اینکه کمکم کنه، این رفیقاشم میاورد خونه...
-
از پارسال تا حالا!
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 20:46
امروز عصر داشتم کف اتاق خوابامون رو تی میکشیدم و تمیز میکردم. یاد پارسال همین موقع ها افتادم! یادته؟؟...مامان و بابا و خواهرت رفته بودن کربلا و تو خونه بودی! ...اول عید اونا برمیگشتن و تو میخواستی به تنهایی تا اون موقع خونه رو مثل دسته گل کنی و همه چی رو آماده کنی! ... هروقت بهت زنگ میزدم یا داشتی غذا میپختی( غذا= سیب...
-
۶۶۶۶...
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 00:21
سلاممممممممممممممممممممممممم نگارم ... حالت خوبه عزیز دل علی؟؟ میگما خوبه من بگم مثلا میرم تا ۳ ماه دیگه یهو میبینی بعد رفتنم ۳ روز بعدش میام مرخصی.. ایندفعه میخواستم ۴۰ روز بمونم شد ۱۳ روز.. گفتی اپ کنم ولی باور کن مخم پاک تعطیله... الان که دارم مینویسم دارم از صرفه...سرفه...ثرفه... خفه میشم...اخه این پشه ها بد جوری...
-
نگار هول شده (روز دوازدهم- سیزدهم)
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 16:11
XXX در یک خبر خیلی غافلگیرانه(البته حده غافلگیری اش متمایل به منفی است) روز شنبه، سومین مرخصی علی جانمان شروع میشود و تا ۷ فروردین مرخص از تبعیدگاه است! به همین مناسبت در بعضی نقاط انتهایی بدن بنده عروسی است و نمی دانیم باید چه غلطی بکنیم! روز قبل از رفتن علی، با همدیگه قرار گذاشتیم که اینبار بیشتر شیفت داشته باشه و...
-
دکتر علی( روز دهم و یازدهم)
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 22:02
۳ روزه سردرد عجیبی دارم!...بعد از اون مشکلاتی که مربوط به مغز و اینا میشد، خیلی وقت بود سردرد نمیشدم!... این ۳ روزه حتی توی خواب هم سرم درد داره! شاید وقتی میخوابم بدتر میشم!... میخواستم بهت نگم تا ناراحت نشی! ولی مثل بقیه خبرهای بد یا خوبی که میخوام نگم ولی میگم، اینبار هم نتونستم جلو دهنم رو بگیرم و بهت لحظه لحظه از...
-
علی غیرتی میشود ( روز هشتم- نهم)
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 02:07
این حاج آقای ما ،خیلی خوب غیرتی میشن! بنده هم که مرض خاصی در به جوش آوردن غیرت ایشون دارم! نقطه ضعف(یا قوت) که بیاد دستم دیگه نمیتونم انگشتم رو از روش بردارم! وقتی ایشون حرص میخوره ، از اعماق وجودم ذوق مرگ میشم!! امروز بعداز ظهر از دانشگاه که اومدم، علی زنگ زد! داشتم موقعیت حال و احوال و مکان و هوا و همه چی رو براش...
-
علی چشم بسته در چاه میفتد(روز ششم- هفتم)
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 01:00
دیروز خونه تکونی داشتیم و از صبح تا شب مثل یک کارگر شریف و تمیزکار، در خدمت مامانم بودم! اصولا من توی خونه دست به سیاه و سفید نمیزنم و اصلا عادت به کار کردن ندارم! این دفعه جوگیر شدم و هر کاری که فکرش رو بکنی انجام دادم! ( مثلا شستن سرویس های بهداشتی!) عصر که علی زنگ زد، پای تلفن از خستگی ناله میکردم و علی دعوام میکرد...
-
نگار و ذهنی به هم ریخته!( روز پنجم)
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 00:23
چهارشنبه ۲ هفته پیش بود که کلاسم رو پیچوندم و روزم رو با تو گذروندم! چهارشنبه هفته پیش،استاد به خاطر غیبت جلسه قبلم، تمام درسهای گذشته رو ازم پرسید و چون از قبل آمادگی داشتم و خوب خونده بودم و از همه مهمتر اینکه تو برام دعا کردی، تونستم پوز استاد رو بزنم!! امروز از صبح به یاد ۲ چهارشنبه ی گذشته بودم و هیچ جوری فکرم...
-
روزهای عادی ( روز دوم - سوم- چهارم)
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1387 20:14
این ترم برای فرار از غم فراق یار، تا تونستم برنامه دانشگام رو سنگین کردم و زیاد واحد برداشتم!! در حال حاضر ۴ روز هفته صبح میرم دانشگاه و ۷-۸ شب به شکل جنازه متحرک برمیگردم! اون ۲ روز تعطیلی رو هم باید از صبح تا شب درسهای این ۴ روز رو بخونم و خودم رو برسونم!! از یه جهت خوبه! چون بیشتر بیرون هستم و حتی فرصت حموم رفتن هم...
-
بغض رفتن! (روز اول)
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 15:10
همیشه اولین روز بعد از رفتنت، سخت ترین روزه!! دیشب باهات حرف نزدم و نخواستم که خداحافظی کنیم! چون همیشه خداحافظی با اشک همراه هست و اشک های آنچنانی برای من تمام نشدنیه و تا ساعت ها قطع نمیشه!! ... خیلی عادی اس ام اس دادی که من رفتم و رفتی و موبایلت تا ۱ ماه دیگه خاموش شد!!... با رفتنت دلم رو هم با خودت بردی و تا زمان...
-
مرخصی دومم تموم شد...
جمعه 9 اسفندماه سال 1387 18:16
سلاممم نگارم ...سلام عشقم..سلام عزیز دل علی... پست قبل رو که نوشتی ، خوندم..وسطاش با خندیدنت خندیدم و آخرش اشکام سرازیر شد و همینجورم داره میاد... هرچی سعی میکنم که بیخیال باشم تا نه حال تو رو خراب کنم و نه خودم ،نمیشه.. این غروب جمعه لعنتی هم شده غوز بالا غوز... درمورد سیگار لعنتی و اون پاکت خالی که عکشس خیلی اتفاقی...
-
غم های مملو از عشق!!
جمعه 9 اسفندماه سال 1387 15:38
همه چی از اونجایی شروع شد که دیشب بعد از اینکه علی نقشه ی خونه رو کشید، عکسش رو برام فرستاد تا نتیجه زحماتش رو ببینم و لذت ببرم!! توی عکس، روی میزش، کنار نقشه و وسایلش، یه پاکت سیگار هم دیده میشد!... از قبل میدونستم که پدر علی سیگار میکشن. و این رو هم مطمئن بودم که علی با مشکلات ریوی که داره، نفس هم به زور میکشه چه...
-
دوست داااااااااااااارممممممممم...
جمعه 9 اسفندماه سال 1387 01:33
سلااااااااااااااااامم نگارم... خوبی عزیزم؟؟ ایشالا که همیشه خوب باشی گلم.. بعد از ظهری گفتی یکم دلدرد داری..الهی بمیرم...منم میدونم واسه چیه دیگه...خدا کنه ایندفعه زیاد اذیتت نکنه و از اون دلدردای بد نشی... خب عسلم امروز تا عصری خونه بودی بعدش رفتی بیرون.. خوش گذشت خانومی؟؟ ایشالا که خوش گذشته باشه... خانومم دلم...
-
۵- چشمامون
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1387 15:15
یه خورده قربون صدقه ام میره... میگه: چشمات رو دوست دارم! درشته! خوشگله!! میگم: اتفاقا بچه که بودم، توی مدرسه بچه ها مسخره ام میکردن و میگفتن چشمات مثل قورباغه است!! منم همیشه با این حرف گریه ام میگرفت!!!... هیچ وقت فکر نمیکردم کسی عاشق چشمای قورباغه ایم بشه!!... حالا علی! تو بگو جداٌ چشمام شکل چشمای قورباغه است؟؟...
-
۴-عاشقانه های پفکی
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 23:28
بسته ی پفک دست من بود و با عشق پفک می خوردیم! یه دونه پفک دهن من میذاری! یه گاز میزنم و بقیه اش رو خودت میخوری!! برای اینکه پفک دهن زده ی من رو نخوری، پیش دستی میکنم و زودتر پفک میذارم دهنت!! از اینکه هر چیزی رو اول به دهن من میزنی و بعد میخوری، خوشم نمیاد!! هووووق ( میمیری آخرش!) تقریبا نصف بسته ی پفک تموم شده و من...
-
عاشقونه دوست دارم عشقم...
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 14:49
سلام نگارم... تو که میدونی من اینجا میخوام بنویسم باید اول بهت سلام کنم عشق قشنگم... خانومی میدونی چیه... قبل از اینکه همون پریشب بهم بگی که این تغییراتو کردی، خودم با همه وجودم میفهمیدم و حس میکردم و میخواستم بهت بگم که تو زودتر گفتی و باز من عقب موندم... همه تغیراتت رو به خوبی حس کردم این سری...بهونه گیریات که همش...
-
نگار تغییر میکند؟؟
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 22:53
راستش توی این ۱ سال و نیم که با علی هستم، حس میکنم این ۱۰ روزی که از مرخصیش گذشته، استثنایی ترین لحظاتمون بوده! هر لحظه سر شار از احساسات جدید بودم!! به خودم قول داده بودم که علی رو ناراحت نکنم! قهر نکنم! گریه نکنم! زندگی رو به کاممون تلخ نکنم! دختر خوبی باشم! بهانه گیری بیخود نکنم! به علی انرژی بدم! و به عبارتی از...
-
از خودم بدم میاد...
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:25
این پست حذف شد... نگار با خوندنش گریه کرد و ناراحت شد... لعنت به من به هیچ دردی نمیخورم... از خودم بدم میاااااااااااااااااااااد... خدا منو بکشه... نگار فقط از من چند خط این نوشتن کج و کورمو خواست..ولی من اونم نتونستم...عوض اینکه خوشحال بشه ناراحت شد..چشاش خیس اشک شد..رفت خوابید..اینقدم خسته بود... ای...
-
۳- عشق بازی دست ها
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 21:12
بر خلاف همه که دلشون دست گرم میخواد، من دلم دست سرد میخواد!!! چون همیشه دستام داغ و آتشینه و حتی توی برف و سرما هم مثل کوره میمونه!! دستم رو توی دستاش میگیره.. سرده... خیلی سرد تر از دستای من. و همین باعث میشه از درون خنک بشم! با تماس دستامون ، اونم کم کم گرم میشه!! دستاش رو خیلی دوست دارم... یه کم به دستاش نیگا میکنم...