فقط ۱۰ روز!! زیاده؟؟...

از دیروز تا حالا همه‌اش دلم میخواد گریه کنم!! ...اونوقت چون کسی (حتما باید بگم که این « کَس» منظور علی آقا است؟؟) وجود نداره که براش غر بزنم و بگم که دلم میخواد گریه کنم، این حس ِ  گریه، داره همینجور تقویت میشه!!....اصلا همین الان که نشستم اینجا، به محض اینکه دستم از تایپ کردن رها میشه، سریع چند تا از موهای سرم رو از حرص میکنم و میریزم روی میز!! ... یه کپه مو روی میزم جمع شده!! 

دیروز وسط حرفامون یهو قطع کرد! اونوقت منم که اصلا ۲ ساعت منتظر نبودم دوباره زنگ بزنه!!! اصلا!!! نوچ نوچ نوچ!! 

خیلی شاد شب زنگ زده، میگه یه رفیق فضول از صبح مثل کنه بهم چسبیده، به حرف زدنش کار داره!! از اون مدل کارها که علی حوصله نداره هی براش توضیح بده!! ( آخه این ملت ایرانی چرا انقدر فوضول هستن که تا میبینن یکی با جنس مخالف حرف میزنه، میخوان ته ِش رو دربیارن!! ..حالا ته ِ چی؟ ..خودشون هم نمی دونن آ !!)...خولاصه اینجوری شده که هی علی با این آقا موش و گربه بازی داشته تا بتونه از دستش خلاص بشه و به نگار جونش زنگ بزنه!!!  

خب مغز منم  الان در موقعیتی قرار داره که هیچ منطقی درش نمی گنجه!! به این ترتیب اخم‌هام تو هم رفت و لب هام بد اخلاق شد!!...علی میگه از دیروز قهر کردی!! ولی خدا شاهده من قهر نیستم! فقط یه کم تیریپ قهر اومدم!!  یه کم آ !!! تازه اونم دست خودم نیست!!! 

صبح زود زنگ زد!!... منم چون از دیشب عصبانی بودم،ناز خرکی اومدم و ریجکت کردم تا دوباره زنگ بزنه!!..اونم ناز  ِ زرافه‌ی۲شاخ  اومد و دیگه زنگ نزد تا ظهر!!!  ( حال ِ منو میگیری دیگه؟؟)

منم ظهر بهش گفتم عصر زنگ بزن!! ( البته هم ناراحت بودم از علی، هم  واقعا نمی تونستم حرف بزنم!...اصلا حقشه!)

عصر هم وقتی زنگ زد، نتونستم جوابش رو بدم!!...۸ تا میس کال داشتم!!

شب زنگ زد و گفت: فردا زنگ میزنم!! 

و این بود نمونه‌ای از خل بازی های ما!!! 

به جان خودم اگر کسی « این بغض لعنتی، این اخلاق به هم ریخته، این بهانه گیری ها، این بچه شدن ها،این دلم میخواد نازم رو بکشن ها، این دلتنگی غیر قابل وصف و این دعواهای ۲ روزه که با علی کردم» رو به روزهای رنگین تقویم ربط بده، جا داره انگشتم رو تا ته بکنم تو چشمش!!  

حالا هی من خودم رو میزنم به اون راه و به خودم میگم آدم باش!! اخلاقت گند شده و به هیچی ربط نداره!!‌خودت رو اصلاح کن!!....ولی تو که میدونی من چه مرگمه!! میدونی  همش ۱۰ روز از ماه خیلی دوست داشتنی میشم!! ( الهی بمیرم واست که همه‌اش ۱۰ روززززز !!!) تو که میدونی الان هر چی سعی بکنم خوب باشم، ولی روح و روانم  سوراخ سوراخه!!...پس چرا انقدر سر به سرم میذاری؟؟؟...هزار بار بهت گفتم وقتی  غیر قابل تحمل میشم و تو میدونی در ۲-۳ روز ِخیلی کذایی ِ  ماه قرار دارم، فقط ۲ ثانیه دندون رو جیگرت بذار و درکم کن!!  به جان تو خوب میشم!! ...حالا گوش نکن! ...بیا! آخرش میشه همین دیگه!!  تو که کار خودت رو میکنی! منم که برای خودم  پشتک میزنم!! ...آخر شب هم  باید بشینم موهای سرم رو بکنم و زار زار گریه کنم!!..همین‌رو میخوای؟؟؟ 

اونوقت میگه چرا قهر میکنی!!!!

 

خیلی سعی کردم  معلوم نباشه عصبی هستم!! ..دیدین چقدر تونستم!!...اصلا  مصداق ضرب المثل «خواستن، توانستن است» همینه دیگه!! 

  

 

بعد نوشت: الان که یه کم آروم تر شدم باید بگم که علی از اون دسته پسرها نیست که منو درک نکنه!! ۷۰ درصد مواقع، خیلی خوب این شرایط رو درک میکنه و باهام راه میاد و بداخلاقی هایی که از دستم خارجه، با خوش اخلاقی هاش خنثی میشه!! ولی همون ۳۰ درصدش پدرم رو درآورده!! هر وقت خیلی بهش نیاز دارم، اون ۳۰ درصد بدفرم خودنمایی میکنه!!  

روزی که حس ها به توان N رسید!

امروز توی باغ یه مهمونی زنانه بود... همه با تاپ و دامن ِ کوتاه بودن، ولی دیشب انقدر مامانم منو از زنبورهای باغ ترسوند که از ترس ِ جونم ، شلوار جین و بلوز آستین بلند پوشیده بودم!!...منم که گرمــــــــایی!!!! ....یه نگاه به خودم انداختم که دارم از گرما شر شر عرق میریزم! یه نگاه هم به بقیه انداختم که دارن از بالا و پایین و وسط، خودشون رو باد میدن!!...مهم نیست! داره خوش میگذره و میشه گرما رو تحمل کرد!!! 

یه عطر خنک به سر تا پام زدم که هر بار با نفس ِ عمیقی که میکشم، یخ میزنم!!...خودمو توی آینه نیگا میکنم!...آرایشم خیلی پررنگه! یهو با دیدن رنگ سرخابی ِ لبهام، گرمم میشه!!...لبام رو خودم می‌مکم تا رژلبم پاک بشه!!( نبود امکانات در باغ!!)  ...کیف لوازم آرایشم رو باز میکنم...رژلب کمرنگی که تو برام خریدی رو در میارم!! نیگاش میکنم! عاشق رنگ و بوش هستم! یه بوی خیلی خاص داره که با همه ی لوازم آرایش ها فرق داره!! ( لامصب یه چیزی خریده که اشتهاش باز بشه و لبام رو بخوره!!  ..تنها خوری به این میگنا!!)...همینجور که دارم رژلب رو بو میکنم و از عطرش لذت میبرم، نا خود آگاه سمت لبم میبرم و چند دور محکم به لبم میکشم!...یهو خودم هم تعجب میکنم! آخه همیشه میترسم این رژلبه تموم بشه، واسه همین همیشه با حسرت نیگاش میکنم و استفاده نمیکنم! مگر اینکه خیلی دلم برات تنگ شده باشه!!..با اینکه هزار بار گفتی بازم برات میخرم و نگران تموم شدنش نباشم، ولی من بازهم نگرانم!! ( کلا باید همیشه از یه چیزی نگران باشم!! مرض دارم!) 

وقتی رنگ لبم عوض میشه، رژ گونه و سایه هام رو هم پاک میکنم و یه رنگی که با لبم هماهنگ باشه، میزنم!...حالا شده یه آرایش ملایم ،تو مایه های کرم و آجری!! 

میرم کنار استخر میشینم!...چشم دوختم به دیواره ی آبی رنگ ِ استخر...کنار استخر نشستم ولی اونجا نیستم!..نمی دونم کجام!...زبون میزنم به لبم و طعم شیرین رژلب رو مزمزه میکنم!!...حس میکنم کل وجودت الان روی لب‌های ِمنه!! همراه ِ منی! کنار ِ منی!....راستی علی! تو هم اون موقع، آب ِخنک ِ‌استخر، بهت چشمک میزد؟؟؟ 

یک ساعت تمام توی عالم هپروت سیر میکنم!! هپروتی که جز خودم و خودت کسی توش نیست!!...بقیه حس ها و فکرهام رو خفه میکنم تا آدمهای دور و ورم، بیشتر از این به عقلم شک نکنن!! فقط در این حد بگم که یهو دلم میلزره! از یادآوری تمام خوبی هات دلم میلرزه!   

میرم توی ساختمون! گوشیم رو از توی کیفم در میارم و میبینم چند بار زنگ زدی ولی مشترک مورد نظرت در هپروت تشریف داشته!!..از اینکه تو هم اون لحظه به یاد من بودی و واقعا خلوت‌مون ۲ نفره بوده، لبخند ِ ذوق مرگی، روی لبم میشینه!! ( از همون خنده ها که عاشقش هستیا !!! ) 

 

انقدر اونجا بازی میکنم و خوراکی میخورم و بالا پایین میپرم و خوش میگذرونم که ساعت ۱۰ شب مثل جنازه وارد خونه‌مون میشم . اول اون بلوز و شلوار کذایی رو از تنم در میارم، بعدش مثل عقده‌ای ها که چندین ساله سرما نچشیدن، لخت میفتم روی تخت ! البته انقدر جون‌دوست هستم که از ترس ِ پشه، ملافه میکشم روی خودم!!  

زنگ میزنی!...میگی اونجا خاموشی زدن ولی مسئول شب ِ مهربونتون، بهت اجازه داده تلفن بزنی!!( آخه امروز حرف نزدیم!! دیروز هم چنددقیقه و نصفه حرف زدیم!!)....وقتی میبینم اون‌وقت ِ شب بهم زنگ زدی،عشقی که امروز به توان N رسیده بود، سر باز میکنه!! صدام میلرزه و باهات حرف میزنم!! حالم یه جوریه که دست خودم نیست! نمی فهمم چه جوریه؟! فقط میدونم از  امشب خیلی خیلی بیشتر از همیشه دوستت دارم!!...وقتی میبینم تو هم همون یه جوری هستی که من هستم، یه جوری‌تر میشم!! ( خب هنوز نمی دونم چه جوری!! فقط میدونم حس مشترکی داشتیم!!)...خلاصه ۴۵ دقیقه حرف میزنیم!! ( عجب مسئول شب مهربونی!! :دی)...از همه جا و همه چیز میگیم!! ... از حس های قلنبه شده توی دلمون میگیم!! ...وقتی توی حرفها به قسمت رژلبم میرسیم، بهم قول میدی این دفعه یه رژ صورتی کمرنگ، از همون مارک و همونقدر خوش بو، برام بخری!! :دی 

در نهایت هم با ولع بغلم میکنی و شب بخیر میگی و بای بای!! 

 

علی جونم ، راضی ام!..از با تو بودن راضی ام!...از تو راضی ام!...از انتخابم راضی ام و خوشحالم  و  خدا رو شکر میکنم که تو، علی ِ من هستی!!.... نمی تونم یه سری حرف ها رو اینجا بگم ، فقط بدون که خیلی میخوامت و دوستت دارم!! خیلی بیشتر از اون حدی که امشب آخر ِ حرفهامون بهت گفتم!!

عزیز دلم، جای ِ تو هم وسط ِ قلبه منه!! فقط  انقدر بی شرفی که قلبم رو دزدیدی و نمی دونم کدوم گوری  سرگردانش کردی!! 

 

*** این هفته، هفته سختی داشتم!..اگه برسم میام و تعریف میکنم! ..فقط در اینجا لازم میبینم از علی آقا بابت اینکه همه ی سختی های این چند روز رو از تنم بیرون کردند، تشکر ویژه به عمل آورم!!...ممنونم ازت مهربونم :-* 

 

قند عسلم...

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممم... سلامممممممممممممم سلاممممممممممممممممممم نگار خانوم قند عسلم... 

 

چه حال چه احوال؟؟ :دی 

 

بازم این ۱۵ روز مرخصی تموم شد ما داریم میریم تو اون خراب شده... 

این دفعه هم مث دفعه های قبل مرخصیم همراه بود با خوشحالی و ناراحتی و دعواهایی که کردیم ... 

 

ولی هنوز و همچنان عشقمون جایی نرفته و دوست داشتنمون...حداقل دوست داشتن خود من بیشتر شده و هر روز که میگذره بیشتر میخوامت و دوست دارم خانومی... 

 

خیلی خیلی دلتنگتم...یعنی این خیلی که اینجا نوشتم مال یه ثانیه اشه... 

ایندفعه که میام مرخصی مصادف میشه با خجسته سالروز میلاد تو :دی... 

 

روز تولدتو میام پیشت و باهم خوش میگذرونیم عزیزم..قول میدم بهت... 

خلاصه که اگه مشکلی پیش نیاد و زنده باشم و اینا و کارام طبق برنامه پیش بره خوبه...۴۰ روز اینفعه اونجا هستم و واسه عید فطر میام مرخصی ایشالا.. نمیدونم اینارو چرا دارم اینجا میگم...خودم فک میکنم چون خیلی دوست دارم این مرخصیه برسه و بیام پیشت عزیز دلم... 

 

نگار خانومم...امروز ظهری بهت زنگیده بودم هی صدات میکردم و تو میخندیدی..وای چه حالی میداد...یعنی خدایی کیف میکنم وقتی میخندیا... 

 

خوش به حال مامانت اینا..پیششونی هی صدات میکنن حال میکنن...:دی.. 

 

عزیز دل دوست داشتنیه منی نگارم الهیی که من فدای تو و خوبیا و مهرببونیات بشم... 

دوست دارم نگارم..خانوم..عشقم..عسلم ماهم..گلم... 

دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم... 

 

راستی دیشبم به خاطر نمره هات که همشو خوب شده بودی خیلی خوشحال بودی..منم خوشحالم به شدت از خوشحالیه تو خانومی..جایزه تو دخمل خوبم هم محفوظه خیالت راحت...درس خوندناتو و بی خوابی کشیدنات نتیجه داد عرزیز دلم..منم که اونجا همش دعات میکردم خدا رو کچل کردم از بس هی دم به دقیقه گفتم خدا جون هوای نگار منو داشته باشیا... 

خدارو شکر به حرفام انگاری گوش داد خدا... 

خلاصه که ایوللللللل به خانوم مهندس خودم... 

 

خب دیگه چی بگم؟؟ 

اهان... 

اولتیماتیومی که بهت داده بودمو داره میگذره و تو هنوز کاری نکردیا...هواست باشه که کمتر از ۲ ماه دیگه وقت داریا... 

فک کنم اصلا یادتم رفته باشه... 

 

ولی سعی کن اگه یادت رفته یادت بیاد که اره دیگه من میدونم و تو دخمل... 

 

ایندفعه چون رفتم یهویی مشهد چند روزی نتونستم فیلمایی که داده بودیو ببینم الان کمدمو باز کردم چشمم افتاد بهشون کلی غصه خوردم که ای داد بیداد فیلما رو ندیدم... :دی 

حالا ایندفعه که اومدم هعمه رو میشینم میبینم... تو هم فیللمای خوب خوب میشینی میبینی تنهایی تنهایی من حسودیم میشه خب منم میخوامممممممممم...:دی 

 

خب دیگه چی میخواستم بگم؟؟؟ 

هی این مخ گ و ز ی د ه من یادش میره چی میخواد بگه...به من چه اصلندشم... 

به قول بچه های جبهه حاضری زده بالا مخ نمیکشه دیگه..:دی 

 

این نت لعنتی هم نیم ساعته وصل نمیشه داره اعصای مصاب منو خورد میکنه همچین بزنم داغونش کنم... 

اصلا از فردا تحریمش میکنم...موبایلمم تحریم میکنم از فردا که حال هر جفتشون جا بیاد...(چاره ای ندارم دستم از دنیا کوتاه میشه باید ناچارا تحریمشون کنم دیگه..:دی)  

 

خب دیگه پاشم برم لباسمو اینارو جمع کنم که الان اینا میان میگن تو دو ساعت زودتر اومدی خونه چیکار کردی؟؟ چرا هیچیت اماده نیستتتت...(با عصبانیت تمام میگن..:دی) 

منم که همه کارام دقیقه ۹۹ به قول یکی از بچه ها...همچین خوشحال واسه خودم نشستم اینجا هزارتا کار دارم...  

 

خب دیگه سفارش مفراش نمیکنم دیگه... 

صبحونه ناهار شام...مث دخترای خوب میخوری همیشه...سر وقت..اشتها ندارم و سیرم و مامانم نبود و اینارم ننندااااارییییییمممممم... 

دیگه اینکه اون دوتا موردم یادت نره که ایندفعه اومدم انجام نداده باش من میدونم و تو... 

 

بعدش اینکه به دل مهربون و کوچیک و دوست داشتنیتم بگو این علی هیچ پخی نیست..:دی..هی احساس تنگ شدن نکنه فداش بشم من... 

 

بعدترش اینکه فیلم میلم خشنگ خشنگ میبینی واسه منم بزار کنار میام میگیرم ازت ناهملللدددد... 

 

بعدتر ترش اینکه مواظب این فرشته من باش...مواظب عزیز دل من..نگار جونم باش همه جوره... 

 

دیگه ایکه... 

 

نفسمی..زندگیمی خانوممی..عمرمی..عشقمی..دوسسسسستتتتتتتتتتت دارممممممممممممممممممممممممممممم اندازه ۶ هوارتا دنیا پر از ۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶...

 

 

بلاهره این بیشعور عوضی وصل شد بعد از یک ساعت...:دی 

 

خب دیگه نگارم هرچی تو کردی و دل نگار من...خیلی مواظبش باش..غمگینش نکن..برو بیرون کلاس اینور اونور...خوش بگذرون که منم خوش باشم اونجا... 

 

قربونت برم عسلیم خیلی دوست دارم عزیز دل من... 

 

فعلا..یا حق...