-
قند عسلم...
جمعه 9 مردادماه سال 1388 18:06
سلاممممممممممممممممممممممممممممممممم... سلامممممممممممممم سلاممممممممممممممممممم نگار خانوم قند عسلم... چه حال چه احوال؟؟ :دی بازم این ۱۵ روز مرخصی تموم شد ما داریم میریم تو اون خراب شده... این دفعه هم مث دفعه های قبل مرخصیم همراه بود با خوشحالی و ناراحتی و دعواهایی که کردیم ... ولی هنوز و همچنان عشقمون جایی نرفته و...
-
دلم گٍلفته...
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 14:48
سلام نگارم دلم گرفتهس به اندازه ؟؟ هوممم... به اندازه خیلی... واسه اولین باریه که نمیخوام برم مشهد، الان و تو این موقعیت... یعنی یه ذره هم دلم راضی نمیشه که برم...ولی خانواده که این حرفها حالیشون نیس..گیر دادن اونم از نوع ۸ پیچش... ۸۰ درصدش به خاطر توئه که نمیخوام برم !چون محدودیتهامون از اینی که هست بیشتر میشه و...
-
سلامی به گرمیه افتاب سوزان تیرماه ۸۸
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 16:35
سلامی به گرمیه افتاب سوزان همین روزای داغ تیر ماه... به نگار جون خودم... بعد خیلی وقت باز اومدم توو خونهی خودمون به عشقم سلام کنم تا شاید اونی که دو سه روزه از من میخواد، واسش داشته باشه این سلام و اینجا توو خونه ژلهای مون... نه اینکه نیومده باشما...مگه میشه ادم خونه خودش نیاد...نمیشه دیگه..اومدم..چندین...
-
حرف های خودمانی در آستانه ی مرخصی
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 02:24
از ۲شنبه که بهترین و عزیزترین دوستام رو دیدم،یه جور خاصی شارژ هستم!!...تغییر روحیم به وضوح مشخصه! ... از وقتی گروه ۱۰-۱۵ نفری دوستامون تلفات تاهلی دادن و هر کس به فکر جهیزیه و عقد و عروسی خودشه، کمتر همدیگه رومیبینیم!! ولی واقعا داشتن دوستایی که از بودنشون احساس آرامش و نشاط و رضایت درونی داشته باشی، خیلی ارزش داره!...
-
دل ِ من خواهش میکنم آروم شو!
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 23:53
از صبح دلم عجیب بهانه گیری میکنه! دلم فقط و فقط یه بوس طولانی و خوشمزه میخواد! . . همش توهم دارم! از هر سمتی سرم رو میچرخونم چهرهی علی برام ظاهر میشه و حس خوشمزه ی یک بوسهی قدیمی برام تازه میشه!...امروز انقدر توهم داشتم که با وجود سردرد زیادم، ولی نتونستم روی تخت دوام بیارم! چه برسه به اینکه بخوابم!... دلم مثل بچه...
-
موهای من!
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 03:19
هنوز مشکلات پوستیام ادامه داره!هرچند خیلی بهبود یافته ولی تقریبا تا یک سال باید مراقبت های خاصی انجام بدم و داروهام رو قطع نکنم! از جمله مراقبت های خاص(!) اینه که موهای صورت و بدنم رو تا جایی که امکان داره، اپیلاسیون نکنم یا کلا عملیات پشم زدایی رو حتی با تیغ و کرم موبر و اینها هم انجام ندم تا پوستم تحریک...
-
روز ِ آقامون!
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 14:24
دیروز بهم زنگ زده...با یه هیجان خاص و خیلی آمرانه میگه: -نگار امروز از خونه بیرون نریآ ! - وا؟ چرا؟؟؟ - هوا غبار آلوده! توی اخبار گفتن که پیر زنا از خونه بیرون نرن! چون خبر گرد و غبار رو برای اولین بار از زبان علی شنیدم، یه لحظه ذهنم روی اون قسمت جمله اش زوم کرد... یهو یاد پیرزن گفتنش افتادم و ترکیدم از خنده :دی این...
-
رنگ جدید زندگی ِ من!
شنبه 6 تیرماه سال 1388 02:58
22خرداد مرخصی ات تموم شد و رفتی ! توی اون مدتی که بودی، فراز و نشیب های زیادی داشتیم! گاهی از عشقت تمام وجودم لبریز میشد ...بودنت رو برای خودم ... برای خود ِ خودم...با همه ی وجود لمس میکردم... و روزی که برای همیشه متعلق به یکدیگر بشیم رو در همین نزدیکی ها میدیدم... گاهی هم از آن سوی ِ لبه ی عشق پرتاب میشدیم ...شاید...
-
خوشحالیم
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 10:14
امروز بعد از ۵۴ روز، بالاخره علی مرخصی گرفت. وقتی صبح اسمش رو روی گوشیم دیدم، دلم میخواست بال در بیارم و تا خونه شون پرواز کنم! دلم نمی خواد این روزا تموم بشه.
-
روز (۲+۵۰)
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 03:06
هر روز صبح که از خواب بیدار میشم، با ترفند های مختلف میخوام سر ِ خودم رو گرم کنم تا ذهنم سمتِ علی و دلتنگی نره تا شاید کمتر اذیت بشم! ولی همیشه این ترفند ها جواب معکوس داره و لحظه لحظه فکر و خیال و روح و روان و همه چیم با علی میگذره! ... این یک روال ِ ۸ ماهه است و حس ِ امروز نیست که بگم تازگی داره! راستش توی این ۱ سال...
-
روز ( ۱+۵۰)
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 02:56
نیومد! نذاشتن بیاد! فرمانده ی خودشون برگه مرخصش رو امضا کرده ولی فرمانده کل گفته تا وقتی کاری که دستشه تموم نشده، مرخصی نداره و فعلا ممنوع الخروجه! معلوم نیست کی بهش مرخصی بدن... این یکی دو هفته ی آخر برای اینکه کارش زودتر تموم بشه، از صبح زود تا ۸-۹ شب یکسره کار انجام میداد! شب وقتی با من حرف میزد ، داشت از حال میرفت...
-
روز ۵۰
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 10:37
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم کرم ابریشم ها پروانه شدن و بعد از ۲۰ روز از توی پیله هاشون دراومدن! این موجودات ِ دوست داشتنی هم برای مرخصی ِ علی خوشحالن :دی شاید هم کرمها و علی دست به یکی کردن تا من رو از خوشحالی ذوق مرگ کنن!! ... از علی که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشه که من عاشق این کرمها بودم و حالا حس...
-
روز ۴۹ عشق تا ابد!
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 01:25
یه دوستی دارم که خونشون نزدیکای ِ کرج ه! برای اینکه هر روز برای دانشگاه نخواد تا تهران بیاد و برگرده، یه خونه مجردی نزدیک دانشگاه گرفته. آخره هفته ها میره خونه ی خودشون و بقیه روزهای هفته تهرانه. یه خواهر کوچولوی ِ دبستانی داره که از قضا خیلی جیگره! هم دوستم و هم خواهرش از اون دختر شیطونا هستن که روی زمین بند نمیشن....
-
روز ۴۸
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 01:11
از روزی که رفتی سربازی، از همون ۸ ماه پیش، تمام این مدت دلم به این خوش بود که اگه خودت پیشم نیستی ،ولی هوش و حواست پیش ِ منه...هر وقت بتونی در طول روزبهم زنگ میزنی....دلت با منه... همون چند دقیقه ای هم که در طول روز بهم زنگ میزنی و حرف میزنیم، آرامش و لحن دوست داشتنی ِ صدات، روح و روانم رو تازه میکنه و تو رو پیش ِ...
-
روز ۴۶
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 22:51
همیشه از این مردایی که صبح تا شب انرژیشون رو بیرون از خونه به هر نحوی خرج میکنن( حالا میخواد برای کسب درآمد باشه یا قلدری یا هر غلط دیگه) و شب خستگیها و بدخلقیهاشون رو برای زن و بچه میارن توی خونه، متنفر بودم! همون مردایی رو میگم که وقتی شب میان توی خونه، دلشون میخواد زنشون قربون صدقه ی اخلاقای گندشون بره و براشون چای...
-
روز ۴۵ !!!!!!!!!!
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1388 16:37
ساعت ۹.۵ صبح با زنگش بیدار شدم. چشمام باز نمیشد. حتی حس این رو هم نداشتم که مثل همیشه نگاهی به اطراف بیندازم تا موقع حرف زدنم باهاش کسی کنار دستم نباشه. همینجور که چشمام بسته بودجواب تلفنش رو دادم تا خواب از چشمام ربوده نشه و بعد از اینکه حرفمون تموم شد، دوباره تا ظهر بخوابم!!.... راستش خیلی دلم براش تنگ شده بود، از...
-
روز ۴۱ ( گزارش هفته ای که گذشت)
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 22:15
از سه شنبه ی اون هفته تا حالا ، یک هفته ی پر کار و پر استرس داشتم! هر شب از خستگی نفسم بالا نمیومد و علی هم بد تر از من بود!! اونم این چند روز خیلی کارای سخت داشت و دائم خسته و سردرد بود! از سه شنبه هفته گذشته امتحانام شروع شد و همچنان ادامه داره! و از اول ترم، خوندن ِ همه ی درسها رو هم به شب امتحان موکول کرده بودم!...
-
روز ۳۳-۳۴
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 23:18
فکر میکنم توی این مدتی که علی سربازی رفته، امروز برای اولین بار صبح گوشیم سایلنت بود و با صدای زنگ علی بیدار نشدم!! دیگه عادت کردم که شب هر ساعتی که بخوابم و آلارم موبایلم روی هر ساعتی که میخواد باشه، ولی با زنگ اول صبح علی حدود ساعت ۷ بیدار بشم!! ...وقتی امروز ساعت ۸ با آلارم موبایل بیدار شدم یه شوک اساسی بهم وارد...
-
روز ۳۲
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 01:23
اگر از دلتنگی و خستگی و چه و چه بگذریم، این روزها از تک تک کلمات و نفس های علی حرارت بلند میشود!! حرارتی که دلم را بیش از هر چیزی ریش میکند! گاهی هم آنقدر پروانه ای میشوم که خواب از چشمانم ربوده میشود!! به قول خودش مقاومت در مقابل ِ فشار ِسی و چند روزه اینچنین بر سرش آورده!! لعنت بر سربازی و پادگان که علی ِ آتشین ِ...
-
روز ۳۱
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 00:46
قرار بود امروز خیر ِ سرم درس بخونم و از هزاران تا تمرینی که باید فردا تحویل بدم حد اقل تعدادیش رو حل کنم و بقیش رو از روی حل المسائل بنویسم !!! از طرفی : چند روز پیش مامانم یه پارچه برای من به خیاط داده تا برای آخر هفته که احتمالا عروسی ِ دوستم دعوتم، لخت نمونم!!... تا اونجایی که من یادمه پارچه ام و آسترش، آبی فیروزه...
-
روز ۲۹- ۳۰
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 02:06
همین چند روزه پیش گفتم که این روزا زندگیم و روحیات و برنامه هام هیچ تعادلی نداره و یهو همه چی از این رو به اون رو میشه!! ۵شنبه و جمعه مملو از اتفاقات پوج و کوچک بود که منو سرشار کرد!! این ۲ روز به اندازه تمام کاستی های قبل، با علی حرف زدم!! واقعا ممنونم ازت علی جونم!! برای همه چی ممنونم!! نمی دونم چه جوری حسم رو در...
-
روز N اُم
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 11:08
حال و هوای این روزهای منم مثل بهار شده!!... اگه پیش بینی کنی هوا خوبه و لباس گرم نپوشی، ۲ ساعت بعد باد و طوفان و رگبار و برف و سنگ از آسمون میباره و سرما میخوری! اگه هم از تجربه ی روز قبل استفاده کنی و لباس گرم بپوشی، از آسمون آتیش میباره و گرمازده میشی!!... به هر حال باید یه جوری حالت گرفته بشه! دوشنبه خیلی دلم گرفته...
-
روز ۲۴-۲۵
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 00:27
چند روز پیش خواهرم چندین تا کرم ابریشم خرید و از اون روز خانوادگی در حال پرورش کرم هستیم!!... هر کی از در خونه وارد میشه ، یه دسته برگ توت تازه که از توی کوچه یا از توی حیاط کنده، برای کرم ها میاره!! انقدر بامزه و تند تند برگ میخورن که آدم دلش میخواد بخورشون!! ( هوووووق... چه غلطا!!!!)... ۲ روز بود از غذا افتاده بودن...
-
روز ۲۱ - ۲۲ - ۲۳
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 18:02
دیروز یکی از بهترین و به یادماندنی ترین روزها برای هردوتامون بود! چهارشنبه عصر وقتی تلفن رو قطع کردیم، نه حال من خوب بود و نه علی!... قرار بود شب دوباره زنگ بزنه ! وقتی انتظارم برای تلفن به ساعت ۱۲ کشید و مطمئن شدم که دیگه زنگ نمیزنه، خیلی به هم ریخته بودم! هم عصبانی بودم( چون احتمال میدادم میخواد اذیتم کنه و زنگ نزده...
-
تولدت مبارک عشق من
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 00:18
25 سال پیش در ۲۷ فروردین،صدای ونگ ونگ ِگوش خراشت فضای بیمارستان رو پر کرد و لبخند خوشحالی بر لبان مادرت که صاحب اولین فرزند شده بود، نشست!...یادت میاد پدرت چقدر به کارکنان بیمارستان مژدگانی و شیرینی داد؟؟ یادته ولیمه هایی که برای تو داده شد؟؟ علی ِ من! امروز تو 25 ساله شدی و من 2 ساله! 2 ساله که به اندازه ی تمام این...
-
روز ۱۹- ۲۰
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 00:10
چند روز پیش بهم خبر داد که از سه شنبه ی این هفته، گهگاهی برای کارهای پادگان ِ خودشون، باید به تهران بیاد! حالا من دقیقا نفهمیدم چه کاری ! ولی فک کنم باید آدم از پادگان خودشون به این یکی پادگان بیاره! اونوقت به من گفت وقتی میام تهران، تو بیا دَم ِ در ِ پادگان و هر وقت یه ماشین تویوتای قدیمی ِ نقره ای دیدی، که راننده اش...
-
روز ۱۷-۱۸
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 23:15
خانم زیگزاگ یه طالع بینی در مورد مد و متولدین ماه های مختلف گذاشته بود که با خوندنش خیلی ذوق مرگ شدم!... دلم میخواد زیر ذربین ببرمش و یه کم مو از ماست بیرون بکشم! فروردینماه ....... علی مارک مورد علاقه: Gucci (تا حالا در این مورد ازش سوال نکردم! ولی فکر نکنم گوچی مورد علاقه اش باشه!) متولدین این ماه دوست دارند در...
-
روز شانزدهم
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 02:38
این تایید نشدن کامنت ها با تمام شرمندگی هایی که از سوی ما نسبت به دوستامون داره، ولی هر چند وقت یه بار بساط خنده رو فراهم میکنه!.... ببین تو رو خدا طرف چقدر احساس پترس بودن بهش دست داده که انگشت مبارک رو در قسمت نظرات وبلاگ ِ ما فرو برده و چند خطی برای دلگرمی ما تایپ نمونده!!!... ماجرا فقط به این یه مورد ختم نمیشه!...
-
روز پانزدهم
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 01:45
امروز ۲ هفته از رفتنت میگذره!... فک کنم نصفیش تموم شد! وقتی بهت گفتم در حال آرایش کردن هستم و همه هنرهام رو روی صورتم پیاده کردم و نسبتا نقاشی ِ بدی از آب در نیومده، دلت می خواست از توی کابل تلفن رد بشی و همون لحظه کنارم باشی! ... ولی.... بسوز و بساز! به آخرش فک کن! مرد میشی جانم!! روز خوبی بود! هم تو حالت خوب بود، هم...
-
روز چهاردهم
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 02:28
یه روز یکی به یکی میرسه و میگه: حواست باشه خربزه رو با عسل نخوری! یکی میگه: چرا؟ اون یکی میگه: آخه اگه با هم بخوری ، عقل رو زایل میکنه! یکی میگه: عقل دیگه چیه؟ !!!!!!!!! اون یکی میگه: غلط کردم اصلا گفتم! تو بـــــــــخور! حالا ااین شده داستان ما!! البته بدون شرح! ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ بعد از چند ساعت سر...