-
روز ششم بدون تو
جمعه 27 دیماه سال 1387 01:31
امروز خیلی بد بود!! صبح که کارتت تموم شده بود و فقط در حد چند کلمه حرف زدیم!! ظهر و شب هم یه وقتی زنگ زدیکه نمی تونستم باهات حرف بزنم!!! ظهر همون موقع که تو زنگ میزدی، مامانم دستمون رو گرفت و برد تا وسایل خونه رو بچینیم!! از اون هفته هر وقت که می رفتم خونه، یه قسمتی از کاشیهای آشپزخانه روی اعصابم بود!! این کارگره موقع...
-
کامنتی که باید جواب میدادم!!
پنجشنبه 26 دیماه سال 1387 01:56
یه آقایی برامون این کامنت رو گذاشته: سلام وقتی که آمار بازدید از وبلاگت ۱۴۰ تاست و هیچ پیامی نداری سعی کن یه خورده رنگ و لعاب به وبلاگت بدی. پیشنهاد می کنم نوشته هاتو زیاد شخصی نکنی چون در اون صورت فقط "علی" می خوندشون. خداحافظ در حالت عادی باید این کامنت رو بخونم و دایورت کنم به.. ولی نمیدونم چمه! خیلی حساس...
-
روز پنجم بدون تو!
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 20:01
خدایا چی کار کنم؟؟ خدا یا دلم میخواد یه قالب خوشگل برای اینجا درست کنم تا وقتی علی میاد، خوشحال بشه! ولی هر چی این مخم رو تکون میدم به جز فرمول های ریاضی و فیزیک و معادلات هیچی ازش در نمیاد!! البته گاهی هم زحمت میکشه و چند خط کد برنامه نویسی از خودش تراوش میکنه!! دریغ از یه کم هنر و خلاقیت!! انگار مخم رو تبعید کردن!!...
-
روز سوم-چهارم بدون تو!
سهشنبه 24 دیماه سال 1387 21:16
۳ روز پشت سر هم امتحان داشتم! ۳ تا درس سخت! یعنی توی این ۳-۴ روزه من اندازه پشه ی نر خوابیدم!! شکمم هم شکل پاتیل قهوه شده از بس با قهوه خودم رو بیدار نگه داشتم!! تکون که میخورم صدای قلپ قلپ مایعات میدم!! دوشنبه شب ساعت ۲ خوابیده بودم و قبلش وحشتناک بی خوابی کشیده بودم ! صبح ساعت ۷ -قبل و بعد از اینکه زنگ بزنی- همش...
-
دومین روز بدون تو!!
یکشنبه 22 دیماه سال 1387 20:02
فک کن! شب تاساعت ۲ داشتی درس میخوندی! اونوقت ۷صبح علی زنگ بزنه و از خواب بیدارت کنه!!! اگه هر کی دیگه به جز علی بود،کلی فحش نثار خودش و ۷ نسل اینور و اونورش میکردم! ولی به جرات میتونم بگم هیچی توی دنیا شیرین تر از این نیست که عشق آدم ، آدم رو از خواب بیدار کنه!!! اونم با این شرایطی که ما داریم!!! ( علی اونور دنیا توی...
-
روز اول بدون تو!
شنبه 21 دیماه سال 1387 17:25
دیشب ساعت ۷ شب رفتی و تا ساعتی دیگه ۲۴ ساعت از رفتنت میگذره! رفتی به اون پادگان لعنتی و قلب من رو هم با خودت بردی! دلم رو از اینجا کندی و تا بازگشتت باید تشویش و اضطراب و دلتنگی رو به دوش بکشم! به خدا تا وقتی نیستی ، منم نمی تونم زندگی کنم! خدا رو شکر که ۲۴ ساعت از اون یک ماهی که قراره نباشی گذشت! توی این روزای اول...
-
دوست دارررممممممممممم...
جمعه 20 دیماه سال 1387 18:02
سلاااممممممممممممم عزیز دل من... این اخرین سلام منه تا ۱ ماه دیگه به احتمال زیاد... هم حال تو رو میفهمم هم حال خودمو دارم میبینم... خانومی به علی قول دادی گریه نکنی! نگار جون منو اذیتش نکنی...به قولت عمل کن. هرچند میدونم سختته..چون میشناسمت... نگار جونم میخوام وقتی برمیگردم از اونجا، اینجا رو خشگلش کرده باشی با قالب...
-
رستگاری...
جمعه 20 دیماه سال 1387 02:11
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت عشقول خودم نگار خانومی جون گل خودم... امیدوارم که هرچه بیشتر از پیش حالتان خوب بیده باشد... که میدانم نمیباشد...(تو اصلا صا ایران برعکسی..به جای اینکه بیشتر مواظب خودت باشی و زود حالت خوب بشه یه کاری میکنی یه درد دیگه هم به دردات اضافه میکنی...) خب برمیگردیم به ادامه نامه..این پرانتزه...
-
کمر درد خانومی...
چهارشنبه 18 دیماه سال 1387 01:30
سللاااااااااااااااااااااااااااااااممم نگار جونم... اخه من از دست تو چیکار کنم...؟؟ گریههههههههههههه... اخه دختر تو با این سرماخوردگیتو با اون حال بدت دیگه این زمین سابیدنت چی بود؟؟ ببین چی به روز خودتو اون کمر بدبختت آوردی... خب چرا آخه اینجور خودتو اذیت میکنی خانومم.. دلم نیخواد درد بکشی..اونم اینجور.دلم اتیش...
-
۶ ها...
دوشنبه 16 دیماه سال 1387 01:45
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااممممممممممممممممممممم بر خوشکل خانوم خودم..نگار جونم... حال عزیز دل من چطوره؟ خوبه دیگه...امروز خوشکل من امتحانشو خوب داده دیگه حالای بدشم یادش رفته... خانومی خیلی خیلی خوشحالم امتحانتو خوب دادی..اخه امتحانتو خوب میدی خوشحالی منم از خوشحالت حال میکنم حال میکن... ایشالا همیشه...
-
بهتری خانومی؟؟
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 00:42
سلاممم نگار جون خودم... خوفی گلم؟ بهتر شده حالت؟؟ اینو میخونی میگی ارههه اونم چه بهتر شدنی..گل بود به سبزه نیز اراسته شده..میدونم همه اینارو.. ایشالا که سلامتی کامل بهت رو بیاره به زودیییی... یه کتک مفصلم ازت طلبکارم انگاری...دیروز غیبت داشتم.. فردا هم که امتحان داریو امروز دیگه خودتو کشتی میدونم... هی من میگم بهت...
-
حافظ...
پنجشنبه 12 دیماه سال 1387 23:19
سلام عشق من... سلام عسل من... سلام نگار من... خوبی عزیز دلم؟؟ خوب که میدونم الان زیاد نیستی..اخه مواظب خودت نبودی دیگه..سرما خوردی گل خانومی... حالا دیگه مواظب خودت باش حداقل زود خوب بشی دخملی جونم... امروز داشتم اس ام اس قدیمیا رو میخوندم... رسیدم به اون فال حافظه که ایرانسل واسمون گرفت... نمیدونم دوسش دارم شعره رو...
-
اگه از عشق بشه قصه نوشت...
چهارشنبه 11 دیماه سال 1387 02:32
سلام نگار جونم... خوبی؟؟ امروز حالمون بهتر بودا نه؟ تو حالت خوب باشه من حالم همیشه خوبه خوبه و خیالم راحته فداتشم... اینم واسه نگار جونم... : اگه از عشق بشه قصه نوشت میشه از عشق تو گفت... میشه با ستاره های چشم تو مغرب نو مشرق نو برپا کرد... میشه با گندمی های سر زلفت یه عالمه شعر نوشت... میشه از عشق تو مرد و دیگه از...
-
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد...
سهشنبه 10 دیماه سال 1387 00:54
یا علی گفتیمو عشق آغاز شد سلاااممم نگار جون خودم... خوبی؟؟ میدونم الانه خوابی خانومی...بعد چند شب بی خوابی و اون مشکلات امشب خوبه خوب بخوابی تا خود صبح زود..همون لنگ ظهر... اینجا رو افتتاح میکنیم واسه حرفای خودمون...من واسه تو حرفامو مینویسمو تو هم اگه حرفی داشتی واسه من...از مشکلاتمون..از ناراحتیامون از درد و عذاب...