سراغ داری؟؟

از این لذت بخش تر سراغ داری ؟  که پسرک دزدکی موبایلش را همراه خودش به درون پادگان ببرد و در شبی که در اوج دلتنگی با خودت کلنجار میروی تا آرام شوی و تشنه ی لحظه ای شنیدن صدای نفس هایش از پشت تلفن هستی، پسرک خیلی دزدکی تر از قبل به یادت بیفتد و ساعت ۱۱ شب برای چند ثانیه صدایش را بشنوی... تو را در آغوش بگیرد و ببوسد و ببوسد و ببوسد  و با یک دل نیمه آرام به خواب برود؟؟؟ 

 

 

و اینگونه یک سال و نیم از جوانی ِ ما گذشت!!

انقدر این یکی دو ماه اخیر اتفاقای خوب برام پیش اومده که با دلی شاد و  بسیار خوش بینانه به استقبال سال جدید میرم! خیلی حس خوبی نسبت به سال ۸۹ دارم و حسم بهم میگه امسال به خیلی چیزایی که میخوام( و میخوایم!) میرسم ( و میرسیم!). 

از چند روز پیش که بهم گفتی این ۳ هفته، آخرین سختیها و دلتنگی های سربازیته، مدام خاطرات این یک سال و نیم توی ذهنم مرور میشه! به سخت ترین قسمت هاش که میرسم، به بیماریم که میرسم، به قهر و دعواهامون که از روی دلتنگی بود میرسم، به تصمیم جدایی که میرسم،یه لبخند روی لبم میشینه!! یه زمانی این خنده تلخ بوده ولی الان شیرینه!! چون میدونم اون روزهای سخت رو گذروندیم و الان منتظر آینده ای گنگ هستیم!! به آینده و گذشته کاری ندارم!! چیزی که هست الانه!! الان با گذروندن اون سختیها، آرامش پیدا کردم!! از این خوشحالم که تونستیم صبر کنیم و عشقمون انقدر قدرت داشت که حتی مشکلات بزرگ هم تا الان هیچ چیزی رو بینمون خراب نکرده!!   

امروز که وسایلت رو برای آخرین رفتن ِ طولانی جمع میکردی، وقتی  داشتی موهای فرفریت  رو از ته کوتاه میکردی و علی ِ کچل ِ من میشدی، وقتی آخرین اس ام اس رو دادی و خداحافظی کردی و گوشیت تا ۳ هفته خاموش شد، دیگه خبری از بغض همیشگیم نبود...نمیخوام بگم از رفتنت خوشحال بودم، ولی ناراحت هم نبودم! حس میکنم باید تک تک روزهای این ۳ هفته‌ی باقیمانده رو غنیمت بشمارم و از دوری و دلتنگیمون استفاده کنم!! شاید دیگه  هیچ وقت این دلتنگی وپر پر زدن دلهامون  پیش نیاد!! شاید دیگه هیچ وقت تا این حد تشنه ی شنیدن صدای همدیگه نشیم!! شاید دیگه هیچ وقت  تا این حد فرق بودن و نبودن رو نفهمیم  و  برای بودنمون ارزش قائل نشیم!!  

انگار همین دیروز بود...۱۸ شهریور ۸۷ ! ماه رمضان بود و بعد از سحر رفتی تا ببینی برای آموزشی کجا اعزام میشی و  من انقدر اضطراب داشتم که گلاب به روت  اســـ....ل گرفتم! :دی   و دو روز بعد، ۲۰ شهریور رفتی و رفتی و رفتی.... و من از همون روز مردم تا وقتی از آموزشی برگشتی...ببین علی!! هنوز آثارش روی بدنم دیده میشه!!

فقط میخوام بهت بگم...خیلی زود گذشت!! سخت گذشت! ولی زود گذشت!!  

با عشق سختیهای سربازی رو گذروندیم و بهمون ثابت شد که میتونیم از بقیه سختیهای زندگی هم با عشق بگذریم... 

دوستت دارم علی... دوستت دارم به اندازه ی تک تک موهایی که امروز از سرت تراشیدی و کچل شدی :دی  

دل...

سلام علیکم خدمت بانوی عزیز خودم... 

 

به علت ذیق وقت سریع اومدم چند نکته رو بگم که سند باشه که فردا روز بتونی یقمو بگیری.. واینکه خیالتم راحت باشه کهخ دنبالشم من... 

 

اول اینکه فردا میرم دنبال یه مشاور خوب و اگه بشه تا بعد از ظهر دیگه میرم پیشش حتما... 

 

دوم اینکه وقت قطعی واسه دکتر صورتم ۳ شنبه باید برم چون فقط سه شنبه ها وقت میده...پس خودم یادمه تو هم میدونم یادم میندازی که بریم وقت بگیرم... 

 

دیگه اینکه ایشالا به اومید خدا فردا گوشی هم میخرم ... سفیدشم میخرم که زیاد نزنیم...:دی 

 

بعدش اینکه میخوامت عزیز دلم..جدی جدی میومت دیگه...دنبال کارم هستم باور کن ...دارم همه تلااشم رو میکنم که تو رو دلگرم کنم و امیدوار... پس تو هم فکر و خیال نکن و خودتم اذیت نکن همه چی درست میشه ایشالا به امید خدا تلاش خودم... 

 

دیگه اینکه خدا کنه دل نا ارومتو اروم کنه این چند خط... 

 

دیگه ترش اینکه ما دربست مخلصتیم بانو.. 

 

دوسسست دارمممممممممممممممممممممممم هشتاد هوارتا... 

 

بوس بوس بوس بوس بوس...

قلب تو در دستان من!

همه هدیه هایی که تا الان بهم دادی یه طرف... این قلب چوبی که وقتی میبینمش حس میکنم قلب خودت رو از توی سینه‌ات درآوردی و برام روش نقاشی کشیدی، یه طرف... 

امروز عصر که دلم برات تنگ شده بود و گفته بودی دستت بنده و اس ام اس ندم، روی تخت دراز کشیدم. رفتم زیر پتو و این قلبه رو گرفته بودم تو بغلم و با اجازه ات کلی بوسیدمش...نمیدونی چقدر دوسش دارم!...ممنونم ازت علی ِ مهربونم!...بهترین هدیه ای که میتونستی بهم بدی همینه! دیگه میدونم حتی وقتی پادگان هستی واقعا به یادمی!!  

  

 

ینوشت: این قلب رو  علی ، ماه قبل، وقتی پادگان بوده، توی زمان های بیکاریش با حداقل امکانات( خودت یه بار دیگه بگو امکاناتت رو!)  برام درست کرده و برای ولنتاین  ( چند روز بعد از ولنتاین) بهم داد! میدونم چقدر براش زحمت کشیده و برام وقت گذاشته تا خوشحال بشم! واسه همین خیلی ارزش داره...خیلی!!  

البته علاوه بر این قلب دوست داشتنی عطر و رژلب و کلی چیزهای دیگه هم هدیه گرفتم که عاشق تک تکشونم!  

 

 

 

پی نوشت علی :   

من چه جوری فدای تو مهربون بشم؟؟ چه جوری فدای مهربونیات بشم؟؟ اینو به من بگو... 

 

قابل تو رو نداره هیچ کدوم از این چیزا..ولی خب همین میخواستم بدونی که همیشه و همه جا هر لحظه به یادتم عشق من... 

 

دوسست دارم... 

 

راستی امکانات درست کردنش: یه تیغ اره اهن بری...یه تیکه کوچولو سمباده...خودکار اکلیلی 

 

بیا در گوشت یه چیزی بگم:

همه ی زیبایی زندگی رو در این میبینم که زیباترین اولین های زندگی‌م رو اولین بار با تو تجربه کردم!! 

 

 

پینوشت یواشکی: ویژه ملاقات پربار امروز!