امشب توی اون ۲ دقیقهای که حرف زدیم فرصت نشد بهت بگم....
تازه از حموم بیرون اومدم و سبک شدم. موهام رو با یه شامپوی جدید و خوشبو شستم که عطرش همه ی خونه رو پر کرده! همونجور که تو دوست داری!... موهام رو کامل خشک نکردم تا نمناک بمونه! همونجور که تو همیشه میخوای!...
یه رژ کمرنگ صورتی زدم و منتظرم در یک چشم بر هم زدن ،لبهای تو هم صورتی بشه ...دستات لای موهای نمناکم فرو بره و همینطور که نوازشم میکنی آروم در گوشم حرف بزنی... یک ساعتی میشه که با چشمهای خسته ام کلنجار رفتم و تا الان صبر کردم که تو زنگ بزنی و در چنین لحظهای ،در آغوش گرمِ تو چشمهای جفتمون گرم ِ خواب بشه!
میدونم هیچ وقت [ حتی زمانی که مثل امشب خستهی خسته ای ]تنها و بدون من خوابت نمیبره...ولی کاش امشب فقط ۲ دقیقه بیشتر فرصت حرف زدن داشتیم...
سلااااااااااااااام
ما برگشتیم
چقدر دلم برای وبلاگهای دوستان تنگ شده بود
میبینم ما که از لیست وبلاگها هم حذف شدیم
ما رو اصلا به یاد دارید؟؟؟؟
چقدر غمناک نوشتی
خیلی وقت بود نبودین! فکر کردم دیگه نمینویسین!
چه ناز و آرامش بخش
ممنون
خیلی ممنون
ولی به نظر من این بی معرفتی بود اگه میخواستیم تمام دوستانمون رو رها کنیم بریم دنبال کار خودمون
تضمین میدم اون وبلاگ تا آخر عمر ما پایدار خواهد بود
اونجا خونه ماست
و نکته بعد ما مینوشتیم اما دیر به دیر
خوشحالم که به وبلاگ سر زدی
شاید انقدر دیر مینوشتین که من فکر کردم دیگه نمی نویسین!
نمیگی جوون مردم از اینجا رد میشه دلش میخواد . دهه :))
مگه خودت خواهر مادر نداری برادر؟!!!
چه قدر عشقولانه ...:x
:دی