بغض رفتن! (‌روز اول)

همیشه اولین روز بعد از رفتنت، سخت ترین روزه!! 

دیشب باهات حرف نزدم و نخواستم که خداحافظی کنیم! چون همیشه خداحافظی با اشک همراه هست و اشک های آنچنانی برای من تمام نشدنیه و تا ساعت ها قطع نمیشه!! ... خیلی عادی اس ام اس دادی که من رفتم و رفتی و موبایلت تا ۱ ماه دیگه خاموش شد!!... با رفتنت دلم رو هم با خودت بردی و تا زمان بازگشتت، همراه تو و سختیهات در اون پادگان لعنتی سیر میکنم!!!... وقتی تو نیستی خودم هم نمی دونم چه جوری زندگی میکنم!! جسمم اینجاست و روحم با تو!!... در ۱۵ روز بودنت، ۱۵ سال زندگی کردم! و دلم میخواد این ۳۰-۴۰ روز نبودت، به سرعت یک چشم بر هم زدن بگذره!!

از صبح تا حالا ۳ بار بهم زنگ زدی! ساعت ۴ که رسیدی! ساعت ۷ و ساعت ۲!! احتمالا تا شب ۱ بار دیگه هم حرف میزنیم!! 

ولی با این حال یه بغض عجیبی توی گلومه که داره خفه ام میکنه!!.... نمی خوام گریه کنم! چون بهت قول دادم! پس سعی میکنم این بغض رو با تمام سختی، قورت بدم!! 

 الان هم گفتی از خستگی در حال بیهوش شدنی و از من خواستی تا در آغوشت باشم و با هم بخوابیم!! 

صبح به این فکر میردم که واقعا وقتی قبلا تو نبودی، من چه جوری زندگی می کردم که حالا بدون تو روز و شبم نمیگذره؟؟...اصلا قبلا بدون تو ، زندگی میکردم یا اوقاتم میگذشت؟؟ .... علی ِ من!! چه زود و آهسته آهسته، تو  همه ی زندگیم شدی و حتی خودم هم نفهمیدم ، چی شد که اینجوری شد!!! .... و حالا روح و جسم و زندگی و هر چه که دارم ، در گرو با تو بودنه!!  

هر چه که بازی ِ روزگار جسممون رو از هم دورتر میکنه، به همون اندازه و شاید چندین برابر  بیشتر، دل و روحمون به هم نزدیک تر میشه!!... هر ماه که از سربازیت و دوری ها و دلتنگی هامون میگذره، بیشتر از قبل شیفته و دلداده ات میشم!! و آتش این عشق هر روز در دلهامون شعله ور تر میشه!!

 

فقط از خدا می خوام که به جفتمون کمک کنه تا این روزها رو زودتر سپری کنیم!!...به صبری مضاعف نیاز داریم که فقط خدا باید با لطفش شامل حالمون کنه!!

 

دوستت دارم ای عزیز تر از جانم!! 

 

 

دلم همراه و همدل میخواد! ... ای کاش کسی می تونست در نبود علی ، دلم رو تسکین بده!! ولی افسوس که فقط « ای کاش»  است و بس!!

مرخصی دومم تموم شد...

سلاممم نگارم ...سلام عشقم..سلام عزیز دل علی... 

 

پست قبل رو که نوشتی ، خوندم..وسطاش با خندیدنت خندیدم و آخرش اشکام سرازیر شد و همینجورم داره میاد... 

 

هرچی سعی میکنم که بیخیال باشم  تا نه حال تو رو خراب کنم و نه خودم ،نمیشه.. 

 

این غروب جمعه لعنتی هم شده غوز بالا غوز... 

 

درمورد سیگار لعنتی و اون پاکت خالی که عکشس خیلی اتفاقی افتاده بود کنار نقشه و حال تو رو خراب کرد، واقعا ازت معذرت میخوام عزیز دلم...دیشب واسه آروم شدنت با اینکه میدونی من هیچوقت سیگار نکشیدم و نمیکشم ، بازم ازم قول خواستی !منم بهت قول دادم..الانم اینجا، تو خونه عشقمون، بهت قول میدم که خیالت دیگه راحت ِ راحت باشه و آرامش دلت باشه خانومم...دیگه غصه نده خودتو  فداتشم... 

 

قربون اون چشای ناز و پف کردت برم من! فداش بشم الهییییی...الهیییی بمیرم که اینقد دیشب گریه کردی! هرچی هم که من بهت میگفتم خانومم اروم باش! گوش نمیکردی ...ولی خدا رو شکر تو حموم حال چشای ناز من خوب شد...دیگه هم اذیتشون نکنیا که بخوان اینجور بشن..خب؟ من قول دادم. تو هم قول بده عزیز دلم..آفرین گل خانوم خشگلم...ببووووووووووووووس.. :دی 

 

یه چیزی دیشبم میخواستم بگم، یادم رفت ! الان میگم..شاید همون ۷ ام فروردین برگشتما...چون هفتم همه همشهریام و دوستام میان مرخصی و من اونجا خیلی خیلی تنها میشم و خیلی سخته اونجا تنهایی..اگه دیدم طاقت نمیارم، با عرض شرمندگی شاید همون ۷ فروردین برگشتم..اگه هم شد که بمونم، طبق همون برناممون میمونم تا حدود ۲۰ ام فروردین  که واسه تولدم بتونم بیام پیشت خانومی گل نازم...حالا تا چی پیش بیاد... 

گفتم بهت بگم که بدونی عزیز دل من... 

 

خانومم مث اوندفعه هر روز دوست دارم بنویسی ...واییییی اوندفعه  چه ذوقی داشتم واسه خوندن نوشته هات! اون شبی که برگشتم تا صبح با هم چت کردیم و منم همه پستاتو خوندم...میدونم مینویسی هرروز و من خیلی خوشم میاد از نوشته هات ! از الان مشتاقم که برگردم همه نوشته هایی که نخوندم رو بخونم عزیزم...فدات بشم الهییی  گلم... 

 

خانومم...عشقم..نازم...گلم...ماهم...عزیز دل علی...قربونت برم من...تو رو خدا قول بده خودتو اذیت نکنیا..میدونم خیلی فرق کردی و خودت خواستی و همه سعی خودتو کردی..خیلی خوشحالم و خیلی خیالم راحت تره...ولی خب نمیتونم سفارش نکنم...خانوم منو اذیت نمیکنی..غمگینش نمیکنی...همیشه میخندی.. خودت میدونی که عاشق خندیدنتم..وقتی دهنت باز میشه واسه خنده، من چه حالی میکردم ! پس همیشه بخند که منم دلم شاد باشه خانوممم...چشای ناز و عسل منو به هیچ وجه خیسشون نمیکنی که  اونوقت من میدونم و توهااااا... درساتو بخون و خودتو هرجور میتونی سرگرم کن! منم هروقت که بتونم بهت زنگ میزنم. نمیذارم زیاد دلامون تنگ بشه...پس دیگه سفارش نکنما...  

 

نگار جونم هر روز و هر لحظه که از آشناییمون میگذره، بیشتر دوست داارم و عاشقتر میشم خانومم...همه زندگیمی عزیز دلم! خدایا شکرت... هزاران هزار مرتبه شکرت که این فرشته خوبتو به من دادی... 

 

نگارم با همه وجودم، از صمیم قلبم دوستت دارم  و عاشقتم..اصلا نمیشه دوست داشتنمو بگم و یا بنویسم..این حروف کم میارن..ولی میدونم که میفهمی چقدر دوست دارم...امیدوارم که لایقت باشم و اذیتایی که از اول تاحالا به خاطر من شدی به خاطرشون منو ببخشی خانومم... دلم میخواد بتونم جبران کنم!

 

نگارم دوستت دارم....عاشقتم...نفسمی..زندگیمی... 

 

خدایا شکرتتتتتتتتت... 

 

۳ ساعت دیگه پروازه...خندههههه...با هواپیما میرم اخه..میدونی که خودت..:دی 

 

اشک و اینا تعطیل..میخندیم و مثل الان که داریم باهمدیگه چایی میخوریم ،حال میکنیم... 

 

ایوللللللللللل... 

 

 

باید برم هنوز بیرون.  چندتا کارت تلفن بخرم که داشته باشم به عشقم زنگ بزنم...نقشه رو باید کپی بگیرم...دیگه اینکه از همه مهمتر کله رو کچل کنم..خندههههههههههه...نه حالا کچله کچل..کوتاهترش کنم که اونجا گیر میدن...ساکمم که اماده هست..کتابایی که واسم گرفتی رو گذاشتم توی ساکم که یادم نره...و عمرا یادم بره..خیلی خوشحالم که اینارو دارم ایندفعه..میخونمشون ! هی قربون صدقت میرم...اون شامپوی خوشبو و صابون و مسواکم که واسم گرفتی رو برداشتم..آخ که چه حالی دارم میکنم من...ممنونم مرسی ازت خانومممممممممممممممممممممممممم... 

 

اون قرآن قشنگتم که واسم گرفتی، دیگه همیشه و همه جا  همراهم هست! ممنونم عزیز دلم به خاطر همه این چیزای خوبی که واسم گرفتی...مهربونم !واقعا ازت ممنونم گلم... 

 

خب دیگه برم که خیلی دیرم شده... 

 

مواظب خودت باش...خونمونو هر روز آپ کن..خوش باش..منم همیشه پیشتم..دیگه مثل اوندفعه ای ننویس  « روزای بدون تو» ..من همیشه باهاتم و کنارتم عزیز دلم... 

 

دوست دارم اندازه همه ۶ های دنیا... 

 

 

۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶ دوست داراااااااااااااااااااااارررممممممممممممممممممممممممم عشقم... 

 

عاشقتم.. 

 

میپرستمت خانوم... 

 

فعلا..

 

غم های مملو از عشق!!

همه چی از اونجایی شروع شد که دیشب بعد از اینکه علی نقشه ی خونه رو کشید، عکسش رو برام فرستاد تا نتیجه زحماتش رو ببینم و لذت ببرم!!

توی عکس، روی میزش، کنار نقشه و وسایلش، یه پاکت سیگار هم دیده میشد!... از قبل میدونستم که پدر علی سیگار میکشن. و این رو هم مطمئن بودم که علی با مشکلات ریوی که داره، نفس هم به زور میکشه چه برسه به سیگار!!... از طرفی من انقدر به بوی سیگار حساسم که اگه شخصی چند روز قبل تر جایی سیگار کشیده باشه، بازم بوش رو تشخیص میدم!! ولی خب دهن علی از نزدیکترین فاصله ( یعنی دهن تو دهن و لب تو لب !!) هم باز اثری از سیگار نداشته!! ....  با همه ی این احوالات با دیدن اون پاکت سیگار کنار وسایل علی، غم عالم روی سرم خراب شد و یه لحظه همه چی رو  محو در دود سیگار دیدم!!.... همینجور فکر های مختلف توی سرم میچرخید و  اشک میریختم !! به علی هم چیزی نگفتم!!  ( همزمان نقشه رو میدیدم و با علی چت میکردم و برام نقشه رو توضیح میداد!)... مشغول صحبت در مورد نقشه بودیم که 1 ساعت بعد طاقتم تموم شد و در حالی که زار میزدم بهش گفتم: علی؟؟ تو سیگار میکشی؟؟... علی اولش خندید و گفت: خودم حدس میزدم با دیدن اون پاکت سیگار این فکر به ذهنت برسه!! کلی هم مسخره ام کرد.... ولی من اشکم تموم نمیشد!! ... علی هم باور نمیکرد که دارم گریه میکنم!!... بعد از اینکه دید انگار قضیه جدی شده، تازه شاکی شد که چرا من بهش اعتماد ندارم!!...میفت : تو هنوز بعد از این همه مدت من رو نشناختی؟؟ .. من اگه یواشکی سیگار میکشیدم که عکسش رو برات نمینداختم! اگر هم علنی سیگار میکشیدم که تا حالا فهمیده بودی!!

گاهی آدم به خیلی چیزا باور و اعتماد داره! از ته قلبش هم قبول داره! ولی دلش میخواد به نحوی باورهاش براش تازه بشه و محکمتر بشه!! به یادآوری نیاز داره و یک مهر تایید به باورهاش!!

دیشب هم من، دقیقا همین حس رو داشتم! دلم میخواست از علی مطمئن تر بشم!

همون موقع علی بهم زنگ زد و با حرفاش دلم آروم شد! و این قضیه همین جا تموم شد! و من باور دارم و مطمئنم که علی ِ من هیچ وقت سمت سیگار نخواهد رفت!!

دوباره یه بحث دیگه پیش اومد و انقدر گریه کردم که نفسم بالا نمیومد!! از شدت گریه، چشمام در حال کور شدن بود!!

و نهایتا در حالی که علی باهام حرف میزد و توی گوشم عاشقانه نجوا میکرد، در آغوشش بیهوش شدم!!

صبح چشمام انقدر پف کرده بود که باز نمیشد!! قرمز.. پف کرده ! خیلی وحشتناک و تابلو شده بودم!! از ترس اینکه کسی بهم برای گریه کردن گیر نده، سریع به حموم پناه آوردم!!

به علی اس ام اس دادم: اومدم حموم ! شاید یه دوش بگیرم و التهاب و پف چشمم کم بشه!! الان خودم و گوشیم زیر دوش هستیم!!

اس ام اس داد: گوشیت که پف نکرده بوده که بردیش زیر دوش!! من رو با خودت ببر زیر دوش که کمکت کنم !!

بدجنس انقدر چرت و پرت گفت و مسخره بازی در آورد که توی حموم مرده بودم از خنده!! ... اصولا من جرأت ندارم وقتی حموم هستم به علی خبر بدم!!... جو گیر میشه و دلش میخواد به کمکم بیاد!! 

ممنونم علی جان! انقدر غش غش خندیدم و شاد شدم که وقتی از حموم بیرون اومدم ، اثری از گریه های دیشب نبود!!

 

 

کاش امشب هم پیشم بودی... ولی حیف که باید تا 40 روز دیگه صبر کنم!! این بار به خواست خودت و من، احتمالا طولانی تر میشه!! فقط این امید رو دارم و خودم رو دلداری میدم که دفعه ی بعد ، مرخصیت همراه با تولدت میشه!!

تا 27 فروردین، تولد 25 سالگیت، صبر میکنم!!!

بقیه پست هام رو وقتی از مرخصی برگشتی باید بخونی!!!

قول میدم همونطور که این 15 روز دختر خوبی بودم، وقتی نیستی هم دختر خوبی باشم!!

یادت باشه که هر لحظه، یه قلب عاشق ، فقط و فقط برای تو میتپه!!

دوست دارم عزیز دلم!!

دوست داااااااااااااارممممممممم...

سلااااااااااااااااامم نگارم... 

 

خوبی عزیزم؟؟ 

 

ایشالا که همیشه خوب باشی گلم.. 

 

بعد از ظهری گفتی یکم دلدرد داری..الهی بمیرم...منم میدونم واسه چیه دیگه...خدا کنه ایندفعه زیاد اذیتت نکنه و از اون دلدردای بد نشی... 

 

خب عسلم امروز تا عصری خونه بودی بعدش رفتی بیرون.. خوش گذشت خانومی؟؟ 

  

ایشالا که خوش گذشته باشه... 

 

خانومم دلم تنگته..با اینکه تقریبا همیشه (تا وقتی اینجا باشم)در ارتباطیم با اس ام اس و بعضی وقتاحرف زدن تلفنی... ولی خب بازم افاقه نمیکنه...

 

خانومی گلم دوست دارمممممممممممممممممممممممممممم 

دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

دوست دارم... آی لاو یو... 

 

ای دختر از دست تو.. 

 

نگفتم غلط کرده هرکی گفته اون قبلنا..باز به چشای خانوم من توهین کردی در ملأ عام...؟؟  

دیگه نشنوما...اصن هرچی قورباغه هستو میزنم میکشم... 

 

خداییش چشات قشنگه..من موندم توش چرا بعضیا درک نمیکنن اینقد خنگن اخه...  

چشمهای خانوم من خوشگلهههههههههههه قربونش برم الهییی...  

 

راستی خانومم نقشهه رو نشستم از صبح تا حالا روش کار کردم و بلاخره یه چیزایی سر هم کردم... 

خیلی ادمو خسته میکنه مخصوصا که بخوای یه روزه تمومش کنی ولی خب میدونی چیه وقتی نقشهه به یه جاهایی میرسه و یه شکلی به خودش میگیره همه خستگیام بیرون میره..حالا که دیگه تورو هم دارم یه خسته نباشی که بهم میگی اندازه خستگیای تمام عمرم می ارزه..فدات بشم من مهربونم...

 

 راستی خانومم... 

 

مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی... 

 

خیلی خوشگله این عکسه که گذاشتیا..خدایی وقتی دیدم کلی ذوق کردم و خوشم اومد..واقعا بامزه است عکسه..من که خیلی خیلی خوشم اومد ازش...ممنون خشگلم..خشمل شد کلی... 

خیلی خیلی حال نمودیم خلاصه...دست خانوم عزیزم درد نکنه...  

 

دیشب میخواستم اپ کنما..یه چیزایی بنویسم... ولی خب خودت که اونجوری بیهوش شدی تو بغلم! منم که دست کمی از تو نداشتم. وقتی اینقد بوست کردم تا خوابت برد، خودمم بیهوش شدم انگاری... 

 

امروز صبح مست خواب بودم که صدای بابامو از آشپزخونه که بغل اتاق منه شنیدم و فهمیدم که آش گندم(نذری) گرفته...بوی خوبشم پیچیده بود تو اتاقم...خیلی خیلی خوابم میومدا اخه شب زود خوابیده بودیم که میدونی که دیگه..ولی هرچی سعی کردم نتونست جلو خودمو بگیرم و بخوابم پاشدم رفتم دوتا کاسه پر از اش خوردم ای خوشمزه بود جات خیلی خالی ولی باور کن کاسه دومیه رو به جای تو خوردما...

 بعدشم میخواستم بشینم سر اون نقشهه که یهو رو تختم خوابم برد تا اونوقتی که تو زنگیدی یدارم کردی...از ۸ خوابیده بودم تا ۱۰:۳۰خوب شد بیدارم کردیا..وگرنه با اینهمه کار نمیرسیدم تمومش کنم...ممنون عزیز دلم... 

 

اوه اوه چقده حرف زدما... 

 

اوه یه چیزه دیگه...تو کامنتا دیدم به سلامتی..مبارکی و میمنت و اینا یه خانومی اقایی (اسمشو ننوشته بود) اومده بودن زحمت کشیده بودن کلی زیر اب مارو پیش خانومم زده بودن...میخواستم صمیمانه از احماق قلب عاشقم ازشون تشکر کنم واقعا... 

 

خب دیگه خیلی روده درازی کردم... و در پایان این دستخط امشب بازم میخوام بگم نگارم..عشقم..زندگیم خانومم...عزیز دلم..دوستتت داررررمممممممممممممممممممم... 

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...   

دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...   

 

دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...  

 

دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...   

 

دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...   

 

دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...   

 

دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...   

 

دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...   

 

دوست دارم...دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم...   

 

 

 

 

 

 

پینوشت نگار:  منم دوست دارم عزیزم! واقعا هم خسته نباشی که به این سرعت نقشه خونه رو کشیدی!! فقط یادت رفت این نکته رو ذکر کنی!!! ...  از صبح سعی کردم زنگ نزنم و اس ام اس ندم که مزاحم کارت نشم!! ... بعد از چند ساعت وقتی پرسیدم که نقشه به کجا رسیده؟؟ گفتی:‌همه چی درست شده! فقط جایی برای دستشویی و حموم پیدا نمیکنم!! بعد از چند لحظه که با من حرف زدی ، جای دستشویی و حموم هم به ذهنت اومد!!! 

واقعا شدت عشق در این حــــــــــــد؟؟... با من حرف میزنی جای دستشویی رو پیدا میکنی!!!! ای خــــــــــــــــــــــدا بیا بخور منو از دست این علی!!... تا حالا نمیدونستم انقدر به دستشویی شباهت دارم!! 

  

 

 

پی نوشت ۲... علی : 

نگار خانومم عشقم گلم...ماهم ..عزیز دلم..راست میگی به خدا..شرمنده همش مال این حافظه خراب منه..یادم رفت ازت تشکر کنم..میدونم و میفهمم که به خاطر من که کار داشتم از صبح تا حالا علی رغم میلت تحمل کردی و بهم اس ام اس ندادی تا من راحت به کارم برسم..به خدا منم دلم هی برات تنگ میشد این چند ساعت ولی میدیدم خیلی هم کار دار نمیشد بهت اس ام اس داد..ممنونم به خاطر همه خوبیا عزیز دلم... 

 

درباره اون دستشویی هم به خدا شوخی کردم من خانومی..اصلن تو برداشت بد کردی ازش من هیچ وجه همچین منظوری نداشتم به خداا...بازم شرمنده..ممنونم و مرسیییییی مهربونم...

 

۵- چشمامون

یه خورده قربون صدقه ام میره...

میگه: چشمات رو دوست دارم! درشته! خوشگله!!

میگم: اتفاقا بچه که بودم، توی مدرسه بچه ها مسخره ام میکردن و میگفتن چشمات مثل قورباغه است!! منم همیشه با این حرف گریه ام میگرفت!!!... هیچ وقت فکر نمیکردم کسی عاشق چشمای قورباغه ایم بشه!!... حالا علی! تو بگو  جداٌ چشمام شکل چشمای قورباغه است؟؟

عصبانی میشه و میگه: هر کی این حرف رو زده غلط کرده!! جرأت داری یه بار دیگه این حرف رو جلوی من بزن!!!

با خنده میگم: جداٌ چشمام شکل چشمای قورباغه است؟؟

هیچی نمیگه!

میگم: خب بگو چشمام شکل قورباغه است یا نه؟؟

میگه:نـــــــه!! نــــــــــــــــــــه!!! نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!! دیگه هم روی خانوم من عیب نذار!! چشمای خانومم خیلی  قشنگه!!

قند توی دلم آب میشه و دیگه هیچی نمیگم!! بالاخره عاشقی ، چشم آدم رو کور میکنه و همه چی برای آدم زیبا میشه دیگه!!! بسوزه پدر عاشقی!! بعدا میفهمی چه کلاهی سرت رفته!!

×××××××××××××××××××××××××××××××

چند روز بعد از اینکه از پادگان آزاد شد... توی ماشین نشستیم..

-     نگار!! من یه چیزایی رو برات تعریف نکردم! ایندفعه توی پادگان خیلی اتفاقات افتاد! ترسیدم ناراحت بشی و چیزی بهت نگفتم!!

-         خب الان بگو دیگه!!

-      اون دفعه که بهت دیر زنگ زدم یادته؟؟ همون موقع که بعدشم کلی باهام دعوا کردی!!... توی پادگان دعوا شد... من رفتم بچه هایی که دعوا میکردن رو از هم جدا کنم!! خودم افتادم وسط! یه مشت زدن پای چشمم!! کبود شد و ورم کرد .. شد انقــــــــــــــــــــــــدر!!

-   الهی بمیرم!! بیخود نبود دلم شور میزدا!  هیچی هم به من نگفتی... دستشون بشکنه که چشم پسر ِمنو کبود کردن... هی به من قول میدی مواظب باشی ولی مواظب خودت نیستی دیگه!! حالا ببینم؟؟ جاش نمونده؟

-    نه! 2-3 هفته پیش اینجوری شد. خوب شده الان!

-    اونوقت اونا رو چی کار کردن؟؟ تنبیه نشدن؟

-    اونا که 3 روز بازداشت( مطمئن نیستم که گفتی بازداشت یا یه چیز دیگه؟؟  ) و 20 روز اضافه خدمت خوردن!

-  به تو که کاری نداشتن؟؟ پای تو  که گیر نبود؟؟

-  نه!  تازه میتونستم ازشون شکایت کنم! .. بچه ها میگفتن برو دیه بگیر!! اذیتشون کن که دیگه از این غلطا نکنن! ولی من بیخیال شدم!  حوصله کش دادنش رو نداشتم!

-  علی ! دلم خیلی غصه ناک شد با این حرفت! بیا چشمت رو بوس کنم که خوب ِ خوب بشه! نامردااااا!!

از خدا خواسته صورتت رو میاری نزدیک که چشمت رو ببوسم!!  یهو یه وانتی در حالی که توی بلندگو داد میزنه: مـــــــــــــــــــیوه    سبـــــــــــــــزی.... کنار ماشینمون توقف میکنه و مردم هم برای خرید میان و شلوغ میشه!! آدم ها هم که گویا علاوه بر خرید برای فوضولی توی ماشین ما اومدن!! یه سرشون توی وانت هست و یه سرشون توی ماشین ما!! انقدر بد نگاه میکنن که ترجیح میدم بوسیدن رو به تعویق بیندازم!!!... تو هم موافق با نظر منی!!

اون موقع نشد چشمت رو ببوسم! بعدش هم یادم رفت!! حسرت یه بوسه به چشمای مشت خورده ات به دلم مونده!!

۴-عاشقانه های پفکی

بسته ی پفک دست من بود و با عشق پفک می خوردیم!  

یه دونه پفک دهن من میذاری! یه گاز میزنم و بقیه اش رو خودت میخوری!! 

برای اینکه پفک دهن زده ی من رو نخوری، پیش دستی میکنم و زودتر پفک میذارم دهنت!! از اینکه هر چیزی رو اول به دهن من میزنی و بعد میخوری، خوشم نمیاد!! هووووق  ( میمیری آخرش!)

تقریبا نصف بسته ی پفک تموم شده و من انقدر با عشق در لحظه غوطه ور بودم که خودم رو خوشبخت ترین و شادترین و بی غم ترین آدم روی زمین حس میکنم!... چون تو رو دارم! و تو مظهر همه ی خوبی ها خوشبختی های دنیایی!! با همین یه بسته  پفک  حس میکنم بهترین خوراکی های دنیا رو دارم میخورم! 

یه دونه پفک دستم ه و می خوام دهنت بذارم که موبایلت زنگ میخوره!! 

از مدل حرف زدنت می فهمم که خانواده ات نیستن!! ... از توی گوشی صدای یه خانوم میاد و ... 

صحبتت تموم میشه و قطع میکنی! 

- علی کی بود؟؟  

- یکی از بچه ها...مریم بود! 

- خب؟؟ ( احتمالا  با چهره ای ناراحت) 

- میاد یه سر ببینمش! با هم میریم پیشش و چند لحظه بیشتر طول نمیکشه!! 

- ولی تو قرار بود دور همه رو خط بکشی! 

- نگار اینجوری نیگام نکن!! مریم مثل خواهرمه.. خودش نامزد داره!  حالا میبینیش و می فهمی که داری اشتباه فکر میکنی!!

- تو  خودت برو! من باهات نمیام!... وقتی مریم رفت، دوباره بیا دنبالم. 

یهو تمام خوشی های چند لحظه پیش توی دلم خشک میشه!! یه غم بزرگ جاش رو میگیره که هیچ جوری نمی تونم توصیفش کنم!!.. یه کم پکر میشم .. ولی برای اینکه جفتمون اذیت نشیم  و روزمون خراب نشه، خیلی قضیه رو کش نمیدم و سعی میکنم نه بهش فکر کنم و نه به روی خودم بیارم!! 

همه چیز عادی میشه

دیگه از پفک سیر شدیم. دستای پفکیت رو توی دستم میگیرم و انگشتات رو با دستمال تمیز میکنم.

حس میکنم پوست دستت خیلی خشک شده. کرم مرطوب کننده ام رو از توی کیفم بیرون میارم و دستت رو با کرم ماساژ میدم.  انقدر چربش میکنم که حال خودم هم به هم میخوره ، چه برسه به تو! ولی میخندی و میگی خوبه!!

1 ساعت بعد در حالی که زندگی شیرین شده و میگیم و میخندیم ؛ دوباره مریم زنگ میزنه!! میگه رسیده جایی که باهاش قرار گذاشتی و منتظر ماست!!

یهو اون بغضی که سرکوبش کرده بودم ،میاد توی گلوم! اشک توی چشمام جمع میشه و  یه دنیا حرف توی سرم می چرخه! ولی  ساکت میشم و هیچی نمیگم!!

-نگار اینجوری نیگام نکن!  می خوای منو خفه کنی الان؟؟

- ولی تو قول داده بودی علی!!

-به خدا سر قولم هستم! ایندفعه یه جوری بود که نمیشد!! بیا چند دقیقه میریم پیشش و تمام!!  قول میدم دیگه اسم مریم رو هم نیارم!! تموم میشه بعدش!! به خدا مریم اونجوری نیست که تو فک میکنی! مثل خواهرمه!

- تو از این قول ها زیاد دادی!!  اگه مردی، همین الان بهش بگو نمیای!!

- نگار زشته! من نمی تونم بگم! خودت زنگ بزن بگو!

- عصانی و ناراحت و با بغض نیگات میکنم و میگم: پس خودت تنها برو! من مریم رو نمیشناسم! کاری هم باهاش ندارم!

- من بدون تو نمیرم!

سکوت... سکوت بدی بینمون برقرار میشه! من در حال خفه شدن از بغضی که در گلو دارم و تو از اینکه من رو ناراحت کردی، دلت میخواد گریه کنی و  به نحوی از دلم در بیاری!!

-نگارم! خانومم! عزیزم! ... اینجور نکن! بیا این دفعه رو با هم بریم، قول میدم که همه چی تموم بشه!!  و دستات رو میاری جلو به نشانه ی قول مردونه...

-علی چرا انقدر اذیتم میکنی؟؟ تو میدونی من به چی حساسم!! نقطه ضعفم رو میدونی! چرا اینجور میکنی؟؟ مگه با هم قبلا قرار نذاشته بودیم؟؟

چشمات غم عجیبی داره! دلم رو میلرزونه! جوری که  نمی تونم توی چشمات نیگا  کنم...  از طرفی از کاری که کردی ناراحتی و نمی تونی ناراحتی ه منو ببینی! و از طرفی مریم منتظرت ه و هم غرورت اجازه نمیده و هم خلاف ادب اجتماعی ه که بهش بگی نمیام!! ... دلت  هم نمی خواد هیچ جوری من ناراضی باشم!! به عبارتی مثل خر توی گل گیر کردی و دلت میخواد زار بزنی!! ...  اخمت و ناراحتیت، چهره ات رو مثل پسر بچه های لوس کرده که کاری انجام دادن که نباید میدادن و حالا تحت سرزنش مادرشون هستن!!

دوباره دستت رو میاری جلو و  میگی : قول میدم دیگه!!

وقتی به صورتت نیگا میکنم دلم نمیاد بیشتر از این ، این چشما غمگین باشه! دلم میخواد لبت خندون باشه...طاقت ندارم اینجوری نیگام کنی!... از چشمات مشخصه که میشه روی قولت حساب کرد و تصمیمت جدی ه  و بعد از این دیدار دیگه واقعا تمااااام!!!

لبخند کمرنگی روی لبم نقش میبنده و دستم رو توی دستت میذارم و میگم: بریم!! ولی قول دادیا!!

 

تو که انقدر از قبلش ناراحت بودی که از اول تا آخر که مریم توی ماشین بود، اخم کرده بودی و رانندگی میکردی!!  جسمت توی ماشین بود ، ولی هوش و حواست هنوز درگیر حرفامون بود!! فقط 2 بار در مورد کباب بهت متلک انداختم و لبخند محوی روی لبات نشست!! مریم  هم دختر بدی نبود!! یعنی با 10-15 دقیقه ،شناخت خاصی نمیشد پیدا کرد!! انقدر که با من حرف زد، با تو حرف نزد! از نظر ظاهری هم مشکلی نداشت که بخوام گیر بدم!! همین که بهت میگفت: علی جان!! یا میگفت: عزیزم !!  دلم آتیش میگرفت!!  ... تو فک کن حسودم! فک کن متعصبم! فک کن بسته فک میکنم! هر چی دلت میخواد فک کن! ولی من نمی تونم تحمل کنم که یه خانوم انقدر باهات راحته! یه خانوم  که به عنوان دوستت ه!! ...  

قضیه تموم شد!! بعدش هم در مورد  دوستی ها و .. دوتایی خیلی صحبت کردیم و به نتایج خوبی رسیدیم که دلم رو آروم کرد! و روی حرفت شدیدا حساب کردم!! و از این به بعد نه دوست دارم در موردش حرف بزنیم و نه توی کارات دخالت کنم!! تو به من قول دادی و من به تو و تعهدی که بهم دادی ، اطمینان دارم!!  علی ه من مورد اعتماد تر از این حرفاست! و اگر قبلش هم چیزی میگفتم، به دلیل بی اعتمادی به تو نبود!!  تو فک کن که من زیادی سخت گیرم و حرفام برای آروم کردن  ِ دل خودم بوده!!

همین ناراحتی ها و بعدش دلجویی ها و قول و قرار هایی که با هم گذاشتیم، چند قدم دلمون رو به هم نزدیک تر کرد!!  باعث شد پرده های شخصیتیمون بیشتر کنار بره و همدیگه رو بهتر بشناسیم! بعد از این جریان بی اغراق باید بگم که هزاران برابر عاشقت شدم!!

عاشقونه دوست دارم عشقم...

سلام نگارم... 

 

تو که میدونی من اینجا میخوام بنویسم باید اول بهت سلام کنم عشق قشنگم... 

 

خانومی میدونی چیه... 

قبل از اینکه همون پریشب بهم بگی که این تغییراتو کردی، خودم با همه وجودم میفهمیدم و حس میکردم و میخواستم بهت بگم که تو زودتر گفتی و باز من عقب موندم... 

 

همه تغیراتت  رو به خوبی حس کردم این سری...بهونه گیریات که همش از سر دلتنگیت بوده و هست و حقم داری...گیر دادنات به من که چرا مثلا برای کاری یا دیدن فامیل تنهات میذارم و اس ام اس نمیدم بهت، حتی واسه چند ساعت...گریه کردنات واسه روزی که دوباره میخوام برم توی اون خراب شده...و خیلی چیزای دیگه...همه اینها رو با همه وجودم حس میکنم و فهمیدم خانومی... 

به خدا نمیدونی چقدر خوشحالم که اینجور شدی..باور کن به خاطر خودم نمیگم. به خاطر خودت خوشحالم که تو حالت خیلی بهتره ،خودتو اذیت نمیکنی یا حداقل با همه وجودت داری سعی میکنی که خودتو عذاب ندی. با اینکه میدونم چه کار سختیه واست و تو داری انجامش میدی...به خاطر من که منو ناراحت نکنی...من از خدا چی میخوام دیگه؟ هیچی..قشنگترین و نازترین فرشته اش رو داده بهم...نگار جون نازم رو...خدایا هزار مرتبه..صدها هزار مرتبه شکرت...نگار خانومی گلم وقتی تو آروم باشی و خودتو عذاب ندی، بهترین لحظات منه باور کن..خیالم از بابتت راحته و خیلی از فکر و خیالم اونجا که هستم کم میشه... 

همه اون چیزایی که واست گرفتم به خدا نا قابله و فقط با همه عشقی که بهت دارم خریدم و دوست دارم که واست همیشه هرچی دوست داری بگیرم...با همه بد سلیقگی هام...(خنده)... 

 چندتا چیز دیگه هم میخواستم حتما حتما واست بگیرم که این مخ واموندم خوب کار نکرد و یادم رفت..حالا یادداشت کردم برای ایندفعه... 

باور کن با ارزشترین هدیه های عمرمو ازت گرفتم..با همه وجودم اون کتابا و دی وی دیا و اون وسایلای خوشگلو دوسشون دارم...اون مسواکه حتی...خیلی ازت ممنونم بازم عزیز دلم..اره به قول خودت چیزایی که به هم دادیم، خیلی تاثیر داشته. هم واسه من هم تو... 

بهت قول داده بودم قبل سربازی و بازم میدم..این عشق منو تو هیچ وقت هیچ وقت ریشش خشک نمیشه.عشقی که ریشه اش تو دل منو تو به وجود اومده و داره رشد میکنه روز به روز مگه جرات داره خشک بشه؟...:دی...مطمئن باش خانومی گلم که این عشق تا ابد پایداره...حرفای اونجوری خودت میدونی که بلد نیستم بزنم. این حرفای دلمه... 

 

دیگه اینکه درباره حرف زدنامون راست میگی. قبلا هردومون عصبانی میشدیم و حرفامون به جایی نمیرسید..ولی با تذکرایی که تو دادی بهم و حرفات ، فهمیدم چه جوری باید به حرفات گوش کنم که دعوامون نشه و من ازت به این خاطر هم ممنونم عزیز دلم... 

 

و اما این وبلاگ که من دوست داشتم باهم بزینم و نگار بیشتر دوست داشت . بالاخره اینجا رو ساختیم که حرفامونو واسه خودمون بنویسم... واقعا عشق میکنم از نوشته هات ،چیزایی که درونت واست اتفاق میا فته و تو همشو به خوبی به این قشنگی مینویسی...خیلی خوبه! خیلی خوشحالم که این خونه رو ساختیمش باهم... 

 

در این موردم دیگه نمیدونم چی بگم...ولی میدونم برق چشای تو خیلی بیشتر از منه...باور نداری برو جلو ایینه خوب نیگا کن... ولی نگار خانومی جونم..عشقم..امیدم..زندگیم..نفسم...ماهم..گلم...خانوم  ِمن...نگار  ِمن..با همه وجودم دوست دارم و عاشقتم خانومی ناز خودم...نمیتونم!! خودتم میدونی که نمیتونم حرفای عاشقونه بنویسم واست! شرمنده.. ولی گفتم بهت که اینایی که مینویسم با همه وجودمه و حرف دلمه... 

 

دوست دارم و عاشقتم عشق همیشگیه من... 

 

من فدای اون دل کوچیک عاشق مهربونت بشم..نزن این حرفارو ...زحمت چیه؟!..دشمنت شرمنده باشه گلم...دیشبم که گفتم بهت تو اس ام اس..تو جون بخواه خانومی..جونمم مال تو..همچیم، همه زندگیم مال توئه فداتشم... 

 

نگارم من همه جوره دوست دارم..همه این بچگیای قشنگت..اون بزرگ بودنتو فهمیده بودنت، تو بچگیات رو دوست دارم...خانومی عاشقانه، همه جوره، هرجور که تو باشی ،دوست دارم باور کن...اگه نمیخوای هم بزرگم بشی و دوست داری که بچه بمونی (که میدونم با همه این بچه بودنات از هر بزرگتری بیشتر میفهمی خیلی وقتا) همینجور بمون و باش...من همه جوره هر جور که باشی میخوامت گل نازم... 

 

نگارم..همه زندگیم ..به خاطر همه خوبیا و عشق و محبتت..به خاطر همه چی،  ازت مممنونم با هم وجودم و دوست دارم عاشقونه... 

به خاطر بدیا و اذیتای که کردم بهت، منو ببخش عزیزترینم... 

 

 

دوست دارم...

نگار تغییر میکند؟؟

راستش توی این ۱ سال و نیم که با علی هستم، حس میکنم این ۱۰ روزی که از مرخصیش گذشته، استثنایی ترین لحظاتمون بوده! 

هر لحظه سر شار از احساسات جدید بودم!!  

به خودم قول داده بودم که علی رو ناراحت نکنم! قهر نکنم! گریه نکنم! زندگی رو به کاممون تلخ نکنم! دختر خوبی باشم! بهانه گیری بیخود نکنم! به علی انرژی بدم! و به عبارتی از لحظه لحظه ی بودنش لذت ببرم و استفاده کنم و برای اونم همینجور بشه! 

علی دیشب میگفت خیلی در این امر مهم، موفق بودم و تلاش هام بی نتیجه نبوده و از چشم علی دورنمونده بود و همین باعث شد ، امیدوارتر بشم و بیشتر بخوام که خوب باشم!  

البته میدونم با شرایط ایده آلی که در نظر دارم هنوز خیلی فاصله است! خیلی زود می رنجم و حساس هستم!  انقدر قسمت هایی از روح و روانم مخدوش شده که به زمان بیشتری برای ترمیمش نیاز دارم! و یه نمونه از بد اخلاقی هام هم در پست قبل نمودار شد!!! ( البته قضیه پست قبل در همون جا خاتمه یافت و صبح روز بعد دو کبوتر عاشق بودیم!) 

همیشه از روزی که علی از پادگان بیرون میومد تا پایان مرخصیش ، فقط و فقط به لحظه ای فکر میکردم که دوباره میره!!! نمی تونستم خودم رو به روزهای بودنش راضی کنم و مدام ۱ ماه نبودش و سختی ها و دلتنگی هایی که پیش روخواهم داشت در ذهنم بود! بار ها و بارها شده بود که در حال لبخند زدن، با یادآوریه سربازی، لبخند روی لبم می خشکید!! خلاصه بدفرم خودآزاری داشتم!! 

اما این  بار تمرین کردم که اصلا به رفتنش فکر نکنم و از لحظه لذت ببرم!! حتی روزهای هفته روهم از یاد بردم که نخوام به نبودن علی فکر کنم!!  

‌یکی دیگه از چیزایی که باعث شد این بار کمتر بدخلقی کنم، این بود که علی چیزایی برام خرید که هر لحظه همراهم باشه و به یادش باشم!! و من هم همینطور! وخب باعث دلگرمیم میشه که علی هر لحظه به یادمه و با سربازی ریشه ی عشقش نمی خشکه!!   

یکی دیگه از مواردی که باعث شیرین شدن زندگی در این ۱۰ روز شد، حرف هایی بود که با علی زدم!! خیلی خوب به حرفام گوش کرد!! خیلی وقت بود که اینجوری باهاش حرف نزده بودم!! انقدر جدی!!! ( البته قبلا با گفتن این حرفا دعوامون میشد! ولی اینبار نشد!)...بعد از گفتن اون حرفا  احساس سبکی و آرامش عجیبی داشتم! و به خودم و علی به خاطر وجود همدیگه افتخار میکردم!  

البته وجود این وبلاگ هم تاثیر خوبی در تغییرات نگاری داشت!! ثبت خیلی وقایع و احساساتم باعث شد از درون تخیلیه بشم و چیزای الکی ذهنم روآشفته نکنه!! و علی هم از همه چیز در بودن و نبودنش با خبر باشه!!

و در نهایت چیزی که از همه بیشتر آرامم کرد و نگار رو به دختر بهتری تبدیل کرد، ابراز خالصانه ی عشق علی بود!! بیشتر از هر موقع دیگه ای پی بردم که علی سرشار از منه و بی نهایت دوستم داره!!... بهم  همه جوره ثابت کرد که براش مهمترینم!! .... چشمای عاشقش برق دیگه ای داشت و نگاهش رو دلنشین تر میکرد!!... انصافا علی به همه ی خواسته های دلم عمل کرد و منو شرمنده ی خودش کرد! حسابی لوسم کرد!! انقدر ذوق مرگ و هیجان زده بودم که گاهی زمان و مکان روهم از یاد میبردم!!

علی جونم، این دل ِ من دیگه چیزی نمونده بود و  نمی خواست که تو رو وادار به زحمت کنه!!  فقط مونده بود که  جون  بخوام..... و اگه می خواستم؟؟؟ !!! 

 

علی با همه ی بچگی هام، ولی دارم بزرگ میشم!! چه بخوای وچه نخوای!! بالاخره بزرگ میشم و از بچه داری خلاص میشی عزیز دلم !!  

دوست دارم به خاطر خوبی های بی کرانت...به خاطر قلب مهربونت... به خاطر خودت و وجودت!!

 

از خودم بدم میاد...

این پست حذف شد... 

 

نگار با خوندنش گریه کرد و ناراحت شد... 

 

لعنت به من 

 

به هیچ دردی نمیخورم... 

 

از خودم بدم میاااااااااااااااااااااد... 

 

خدا منو بکشه... 

 

نگار فقط از من چند خط این نوشتن کج و کورمو خواست..ولی من اونم نتونستم...عوض اینکه خوشحال بشه ناراحت شد..چشاش خیس اشک شد..رفت خوابید..اینقدم خسته بود... 

 

ای خداااااااااااااااااااااااااا...لعنت به من...

۳- عشق بازی دست ها

بر خلاف همه که دلشون دست گرم میخواد، من دلم دست سرد میخواد!!!  

چون همیشه دستام داغ و آتشینه و حتی توی برف و سرما هم مثل کوره میمونه!! 

دستم رو توی دستاش میگیره..  

سرده... خیلی سرد تر از دستای من. و همین باعث میشه از درون خنک بشم! 

با تماس دستامون ، اونم کم کم گرم میشه!! 

دستاش رو خیلی دوست دارم... 

یه کم به دستاش نیگا میکنم و میگم: علی! چقدر خوبه که تو دستات پشمالو نیست!! مخصوصا روی دستت!  من از پشم دست بدم میاد!! کلا از هر چی مو توی دنیاست بدم میاد!! ( شاید هزار با تا حالا این جمله رو گفتم که از مو بدم میاد!) بیا دستامون رو با هم عوض کنیم!!

لباش خندون میشه و ذوق میکنه!!   

یهو برای جبران حرفم میگه: خب دستای خودت که اصلا مو نداره!!! 

تو چشاش با تعجب نگاه میکنم و خیره میشم بهش.. 

میگه: خب چرا اینجوری نیگام میکنی!! ببین دستت هیچی مو نداره دیگه!! خیلی هم قشنگه!!  

با تعجب بیشتری نیگاش میکنم... 

خودش یهو میفهمه که از  هولش بد سوتی داده!!! .... میخنده و میگه: هوووم!! آهان! میدونم که موهای دستت رو میزنی! ولی کلا خود پوستت هم فک کنم کم مو داره ها!!! آره دیگه!!!( چشمک)  

 بعدم بی درنگ صورتش رو سمت دستام میاره و ۲ تا دستم رو از سر انگشتام تا بالای دستم ، بوسه بارون میکنه

 منم دستم رو در اختیارش میذارم و بدون حرکت فقط بوسیدنش رو تماشا میکنم و هر بار با تماس لبش به روی پوستم غرق عشق و لذت میشم

 

حالا دمای دستها و بدن هر دومون متعادل شده!