از پارسال تا حالا!

امروز عصر داشتم کف اتاق خوابامون رو تی میکشیدم و تمیز میکردم. یاد پارسال همین موقع ها افتادم! یادته؟؟...مامان و بابا و خواهرت رفته بودن کربلا و تو خونه بودی! ...اول عید اونا برمیگشتن و تو میخواستی به تنهایی تا اون موقع خونه رو مثل دسته گل کنی و همه چی رو آماده کنی! ... هروقت  بهت زنگ میزدم یا داشتی غذا میپختی( غذا= سیب زمینی سرخ کرده یا نیمرو یا سوسیس سرخ کرده یا این چیزا!!!  ..البته از یه مرد به تنهایی بیشتر از این توقع هم نمیره!) ... یا  کارای خونه رو انجام میدادی!

یادت میاد همه اثاث ها رو به تنهایی جا به جا کردی! پرده ها رو باز و تمیز کردی! ...دیوار و سقف اتاق رو رنگ زدی... تازه کلی کارای بیرون از خونه هم داشتی! از همه بدتر اینکه  صبح زود باید کارگرا رو میبردی !!...توی اون 10 روز حسابی کمرت زیر بار مسئولیت خم شد! ...شبا  موقع خواب انقدر خسته بودی که یا بدن درد میومد سراغت  و ناله میکردی یا  نفس کشیدنت مشکل پیدا میکرد یا به محض اینکه روی تخت دراز میکشیدی بیهوش میشدی! منم پیشت نبودم  که ماساژت بدم و خستگی از تنت بیرون بره! ...چقدر حرص خوردم و دلم شور میزد که با این همه کار که تنهایی انجام میدی یه بلایی سرت بیاد! ...ولی راستش رو بخوای لحظه به لحظه بهت افتخار میکردم و به روی خودم نمیاوردم! خوشم میومد وقتی اینجوری مسئولیتت رو انجام میدادی و حتی فراتر! دلت میخواست هیچی کم نباشه و همه چی رو مرتب کنی... بعضی چیزا رو کسی ازت توقع نداشت ولی خودت دلت میخواست به بهترین نحو  خونه و تدارکات رو برای اومدنشون و مهمونی  آماده کنی!

پارسال چقدر بوی عید میومد! چقدر ذوق داشتم برای سال نو!  پارسال وقتی برای عید شیرینی سفارش دادی، دقیقا عید رو حس میکردم! ولی امسال اصلا بوی عید نمیاد! حتی سفارش شیرینی های امسالت هم برای من به خوشمزگی پارسال نبود و ذوق پارسال رو نداشتم! ...نمی دونم! شاید بوش میاد و دماغ من کیپ شده!!...

کلا سال 87 خیلی زود گذشت!  خیلی فراز و نشیب داشت ولی زود گذشت! میخوام بگم سال خوبی نبود ولی میبینم هم ناشکریه، هم با وجود تو مگه میشه سالی بد باشه؟؟...سال خیلی سختی بود! پر از اتفاقای جوروارجور! ولی همه ی سختیهاش خاطره شد و گذشت و اون چیزی که مونده من و توییم! من و تو که به اندازه یک عمر، توی یک سال بهم نزدیک شدیم! با سربازی رفتنت از هم دور شدیم ولی قلبامون به هم نزدیکتر شد! تماسهامون کمتر شد ولی دلامون یکی تر شد! شرایطمون متفاوت تر شد ولی بیشتر همدیگه رو فهمیدیم و درک کردیم !...امسال سالی بود که  من پر از تو شدم !! همیشه اعتقاد دارم که  تا سختی نباشه، آدم طعم آسایش و راحتی رو نمیفهمه...قدر داشته هاش رو نمیدونه! .... من و تو سخت مال هم خواهیم شد ولی این سختیها باعث میشه بودنت برام با ارزش ترین نعمت خدا بشه!! خدایا شکرت! به خاطر همه چی! و از همه مهمتر شکرت به خاطر وجود علی!

از الان این نوید در ذهنمه که اسفند آینده، همین موقع ها، بهترین روزای عمرمه! سربازیه تو تموم میشه و از الان شیرینیه اون لحظه رو دارم حس میکنم! ...مشتاقانه در انتظار اون لحظاتم!

×××× یادت باشه 2 ساله که چهارشنبه سوری تحریمم کردی و تا آخر عمر تحریم خواهم بود!  بهم گفتی دخترای بی فرهنگ میرن دنبال ترقه بازی و در شأن و شخصیت تو نیست که بری تو کوچه و خیابون و ترقه بازی کنی! ...منم متأثر از حرفت شدم و چون تو دوست نداشتی ، سیگارت و دینامیت و این چیزا رو بوسیدم و گذاشتم گوشه ی کمدم!! ..الان دارم  از بیرون صدای تق تق میشنوم و از حسادت میترکم! ولی چه کنم! باید حرفت رو گوش بدم!...یه علی که بیشتر ندارم! یه عشق که  بیشتر ندارم!  جونمم براش میدم! این که دیگه مهم نیست! تازه به قول تو  این کارا مال دخترای بده، من که خوبم!!! مگه نه؟؟

×××× وجدانم درد میکنه که 5 روز اول عید در حالی که تو مرخصی هستی، من میرم مسافرت!... البته خوشحالم که  پیش خانواده ات هستی و زمانی که من سفرم، توی اون پادگان لعنتی نیستی! اگه اونجا بودی که هفته اول عید برام جهنم میشد! ولی خب برنامه های خانواده است و دست من نیست! بلیط هامون رو از خیلی وقت پیش گرفتیم و من نمی تونم الان  بگم دیرتر بریم!...فقط امیدوارم توی راه و اونجا آنتن داشته باشم و بیشتر از این شرمنده ی تو نشم!... هر جا باشم و در هر شرایطی همه ی روح و روانم پیش توه علی ِ من!  دوستت دارم دوست داشتنی ترین آفریده ی خدا!...