دکتر علی( روز دهم و یازدهم)

۳ روزه سردرد عجیبی دارم!...بعد از اون مشکلاتی که مربوط به مغز و اینا میشد، خیلی وقت بود سردرد نمیشدم!... این ۳ روزه حتی توی خواب هم سرم درد داره! شاید وقتی میخوابم بدتر میشم!... میخواستم بهت نگم تا ناراحت نشی! ولی مثل بقیه خبرهای بد یا خوبی که میخوام نگم ولی میگم، اینبار هم نتونستم جلو دهنم رو بگیرم و بهت لحظه لحظه از سردردم گزارش دادم! 

امروز هم که تا ظهر دانشگاه بودم ولی دیگه سردردم به اوج رسیده بود و سرگیجه و حال تهوع هم همراهش شده بود! نتونستم تا عصر طاقت بیارم و اومدم خونه! هر چی میخوام از کلاسام غیبت نکنم و غیبتهام رو بذارم برای روزی که تو میای، ولی نشد!  

غروب یه قرص دیگه خوردم و بیهوش شدم. ( همینجوری خوابم نمیبره)...ساعت ۸ شب با زنگ تو بیدار شدم. از صدای خوابالو و گرفته ام فهمیدی خواب بودم و حالم زیاد خوب نیست. برای همین مهربون تر از همیشه شدی و مثل یه فرشته ی مهربون باهام حرف میزدی! دکتر شدی! برای مریض کوشولوت راه های درمانی تجویز کردی! بعدشم... 

علی؟؟ میدونی چقدر لذت بخشه وقتی با اون حس خاص باهام حرف میزنی؟ ..میدونی صدات چقدر برام آرامبخشه؟؟...قشنگترین خوابم رو وقتی دارم که چشمام رو میبندم و خودم رو به صدای آروم تو میسپارم! از پشت تلفن نوازشم میکنی و من اصطکاک و گرمی دستت رو با پوستم حس میکنم! ناز و نوازشم میکنی، میبوسیم، حرفای عاشقانه در گوشم نجوا میکنی و من آروم آروم  در آغوشت خواب میرم!!...

علی باورت میشه از اون موقعی که باهام حرف زدی، سرم خیلی خیلی خیلی بهتر شده؟؟...سردردی که با قرص و هیچ کوفتی خوب نمیشد، با حرفا و صدای اعجازگر  تو خوب شده!...ممنونم ازت بهترینم...ممنونم که انقدر خوبی...ممنونم که نگرانم هستی...ممنونم که هر لحظه در کنارم هستی و انقدر برات مهمم...ممنونم که با همه ی خستگیهات، برام وقت میذاری و تا من خوب نباشم تلفن رو قطع نمیکنی...دوستت دارم عزیز دلم

خدایا شکرت که علی هست و من برای ِ علی هستم...همیشه ما رو برای همدیگه نگهدار