سومین روز مرخصی...

سلااام نگار جونم... 

 

ای بی تربیت..این حرفا چیه این پایین نوشتی... 

 

حالا ۱۳ روز دیگه وقت هست..بالاخره این قالب خشگلتم میبینم گلم... 

 

در هنرمندی و سلیقت که شکی نیست فداتشم... 

 

خب دیگه چه خبرا... 

 

بگم امروز کجا بودی..؟؟؟خندههههههههههههه..  

 

راستی..هیچم من یادم نمیره دیگه که تو متولد ۶۷ هستی نه ۶...الکی هم نگو یادم نیست هیچوقت...

 

خانومی ۲ روز دیگه مونده ها...دارم لحظه شماری میکنم به خدا..اینقده ذوقمرگم که نگو..ولی یه مشکلی هست..خیلی خیلی ریخت و قیافم نابوده نگار...واقعا که بد به حالت...

 

راستی دیشب رفتم دکترا..به حرفت گوش کردم پسر خوبی بودم..بعد امروز صبحی داروهامو گرفتم...بعدش اینکه امشب ساعت ۱۲ تازه شروع کردم به خوردن داروهام..خوبه من مثلا یه مرض اورژانسی بگیرم..دیگه تا میرم من شروع کنم به خوردن دارو ۷ باره مردم...ولی خب دیگه امیدی هست الان دیگه امیدوار میتونی باشی که از سرفه قرار نیست بمیرم... 

  

 

 نگار توهم بنویس دیگه..تو که بنویسی من عشق میکنم... 

 

مخم فعلا تعطیله... 

 

 

 

 

دوسسستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دااااااااااااااااااااارررررررررررممممم عسلم...