پاچه‌ات رو بیار، میخوام بگیرم!!

توی این ۴۰-۴۵ روز خیلی خودم رو سرگرم کردم! دائم در حال فزایش ظرفیت بودم... انصافا توی این مدت دختر بدی بودم؟؟؟ 

ولی دیگه  ظرفیتم تکمیله!! خسته شدم به خدا... 

 

...الان  که به آرشیو وبلاگ نگاه میکنم میفهمم چرا اون زمانی که ۵۴ روز طول کشید تا مرخصی بگیری اونقدر له شدم و به هم ریختم!

دلتنگی و صبوری در کنار هم جور در نمیاد!! خسته ام علی!‌میفهمی؟؟ 

۲ -۳ روزه بی هیچ دلیلی بغض توی گلومه و داره خفم میکنه!! این بغض لعنتی هیچ جوری پایین نمیره! تو رو میخوام! ... با درس و کتاب و  تفریح و دوست و فیلم و هیچی و هیچی هم آروم نشدم...دیگه قاتی کردم! وحشی شدم علی! میخوام همه رو به جای تو بزنم و بعدش از عذاب وجدان گریه کنم ! یادم باشه وقتی ایندفعه دیدمت اول حسابی بزنمت و بکشمت تا دلم آروم بشه...بعدش به باقی ماجرا میرسیم! 

 

 

شاید این هفته بیاید...شاید!!