«دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد.... » همین الان رسید پادگان و گوشی اش رو خاموش کرد...نمیدونم تا کی در جواب تماس هام باید جمله بالا رو بشنوم... این دفعه که برگشت پادگان عجیب دلم گرفته!... یه حس خاصه که بیانش سخته!... به خاطر اتفاقاتی که این چند روز برامون پیش اومد و زمان زیادی رو به قهر و جدایی و دعوا و دلخوری گذروندیم، و حالا قبل از اینکه روابطمون به یک پایداری (!) برسه، مجبور به رفتن بود، و حالا این حس به وجود اومده!! زمان برای تثبیت هیچ چیز نداشتیم!! ....( چه در راستای نزدیکی و چه در راستای دوری و جدایی!!) اینکه تا مدتی نا معلوم باید این حس رو همراه خودم داشته باشم و بین زمین و آسمون معلق باشم، عصبیم میکنه!! بهش فرصت دادم و همون موقع جدایی رو قطعی نکردم، به این دلیل که زمان رفتنش به پادگان نزدیک بود! خواهی نخواهی جدایی پیش میومد( هرچند روزی ۱-۲ بار بهم زنگ خواهد زد!!)! از امروز تا زمانی که دوباره برگرده، من یک زندگی معمولی بدون علی دارم!! میخوام تو این فرصت پیش اومده بیشتر فکر کنم( و بیشتر فکر کنه!)... از اینکه تصمیمات مهم زندگیم رو عجولانه و بی فکر بگیرم خیلی گریزانم!... امیدوارم علی اینبار از فرصت ها به خوبی استفاده کنه و تصمیمات درستی بگیره... فکر نمیکنم اونم علاقه ای به سوزاندن عمر خودش و من داشته باشه!!! |