روز سوم-چهارم بدون تو!

۳ روز پشت سر هم امتحان داشتم! ۳ تا درس سخت! یعنی توی این ۳-۴ روزه من اندازه پشه ی نر خوابیدم!! شکمم هم شکل پاتیل قهوه شده از بس با قهوه خودم رو بیدار نگه داشتم!! تکون که میخورم صدای قلپ قلپ مایعات  میدم!! 

دوشنبه شب ساعت ۲ خوابیده بودم و قبلش وحشتناک بی خوابی کشیده بودم ! صبح ساعت ۷ -قبل و بعد از اینکه زنگ بزنی- همش خواب میدیدم که زنگ زدی و داریم در مورد موضوعات مختلف حرف میزنیم!! هر دفعه هم یه حرفی بود! توی یه قسمت از خوابم هم دعوا میکردیم!! بدفرم اعصابم به هم ریخته بود!! نگران امتحان بودم و توی خواب باهات دعوا میکردم!!

اون وسط هم که  واقعی با تو حرف زدم تقریبا  توی خواب حرف میزدم!!! 

خلاصه وقتی بیدار شدم گوگیجه گرفته بودم!! هی دو دو تا چهار تا کردم که خدایا! علی زنگ زد؟؟ نزد؟ اگه زنگ زد چی گفتیم؟؟ اگه زنگ نزد ،پس با کی حرف زدم؟؟  ... در نهایت تکنولوژی به دادم رسید و با نگاه کردن به گوشیم و تایم آخرین تماست ، فهمیدم ساعت ۷ زنگ زدی!!! 

عصرش هم که بلافاصله بعد از امتحانم دوباره نشستم به درس خوندن برای امتحان امروزم!! نشد جواب تلفنت رو بدم!! انقدر دیشب درس خوندم که وقت نفس کشیدن هم نداشتم!! حتی شامم رو هم ساعت ۱ نیمه شب خوردم!! جات خالی بود که چند تا کتک مهمونم کنی!! 

 

 

امروز صبح ساعت ۸ امتحان داشتم ولی زودتر از خونه اومدم بیرون که وقتی زنگ میزنی بدون مزاحم و راحت بتونم باهات حرف بزنم و جبران دیشب بشه!! به کمی روحیه و انرژی قبل امتحان نیاز داشتم!! ولی جنابعالی گویا خوابت میومد یا هنوز دستشویی نرفته بودی و جیش داشتی ، که عجله داشتی و نمی فهمیدی چی میگی!!   

فک کن انقدر این چند روزه ، درسا بهم فشار آورده که تمام دهنم پر از آفت شده!! اونوقت بعد از امتحان با آرزوی حرکت پلنگی به سمت تخت خواب و چند ساعت بیهوشی ، اومدم خونه که ... 

مامانم دستم رو گرفت و برد برای کارگری و حمالی و بیگاری در خانه ی خودمون!!  

نشسته بودم روی زمین و داشتم وسایل کابینت پایینی رو میچیدم. یهو از جام بلند شدم که ملاجم ترکید!! آره فداتشم!! در کابینت بالایی باز بود و سرم رو محکم به تیزیه لب کابینت کوبوندم!! الان یه بادمجون به اندازه کل هیکلم، روی سرم در اومده!! جات خالیه که چند سری کتکم بزنی!!  

یه چند ساعتی که خوب جونم رو فدای کمک به مادر کردم، بعدش رفتم خونه ی عمه ام!! ( پدربزرگم مریض بود و اونجا بود. رفتم دیدنش) ... انقده این عمه ام با تو تفاهم داره!! انقده حالم رو به هم میزنه!! انقده مثل تو میمونه!! انقده  هی به من میگه بخور که چاق بشی!!! .... انقده توی ۳ ساعتی که اونجا بودم خرت و پرت و هله هوله به خوردم داد که دارم میترکم!!!... خلاصه یه دونه از این چرخهای خریده فروشگاهها گرفتم و شکمم رو گذاشتم روش و از اونجا فرار کردم و اومدم خونه!! 

بعدشم که باز میخواستم بخوابم ولی یادم افتاد هنوز با تو حرف نزدم و از ظهر تا حالا هزار بار زنگ زدی و جوابت رو ندادم!! ... خدا رو شکر چند لحظه بعدش زنگ زدی  و از بی خوابی نمردم!! ... 

 حالا جالبه!! بهت میگم تا خرخره آت و آشغال خوردم!! بازم تو میگی اگه شام نخورده ،بخوابی ناراحت میشم!!!... دلم میخواد از وسط چند قسمتت کنما!!.. یعنی تو هیچ چیزت مثل آدم نیست!! نمی تونی یه نگار خوش هیکل ببینی!!  یه زن گامبو میخوای که بعدش به همین بهونه، بری شلوارت رو ۲ تا کنی؟؟؟ بدجنس ! بدجنس ! بدجنس!! 

 

خب دیگه  خیلی خوابم میاد و  امشب علاقه ای بهت ندارم!!   دلم هم تنگ نشده! ازت هم خوشم نمیاد!! اصلندشم دلم بوس و ماچ نمی خواد!!! فقط  کاش بودی و چند تا گازت میگرفتم!! 

فردا صبح که زنگ زدی، بهت میگم دوست دااااارم!!