فکر میکنم توی این مدتی که علی سربازی رفته، امروز برای اولین بار صبح گوشیم سایلنت بود و با صدای زنگ علی بیدار نشدم!! دیگه عادت کردم که شب هر ساعتی که بخوابم و آلارم موبایلم روی هر ساعتی که میخواد باشه، ولی با زنگ اول صبح علی حدود ساعت ۷ بیدار بشم!! ...وقتی امروز ساعت ۸ با آلارم موبایل بیدار شدم یه شوک اساسی بهم وارد شد!! اول فکر کردم علی زنگ نزده ولی وقتی ۳ تا میس کالش روی گوشیم بود خیلی قلبم فسرده شد و اندوهناک گشتم!! خدا رو شکر دل خودش هم طاقت نیاورده بود و ۸.۵ بهم زنگ زد وشاکی شد که چرا صبح گوشیم رو جواب ندادم!! انقدر دوست دارم اینجوری نگرانم میشه :دی
خیلی خسته ام!! انقدر خسته که عصر مسیر دانشگاه تا خونه رو روی پای خودم تلو تلو میخوردم و واقعا بدنم رو روی زمین میکشیدم!! .... شانس آوردم توی مسیر علی بهم زنگ زد و انقدر غرق عشق و لذت و شور و شعف و تمام قیود حالت شدم که نفهمیدم خودم رو چه جوری به خونه رسوندم و در طول راه حالم خوب شد!! البته از اون موقع هایی بود که گرم بودم و نمی فهمیدم! وقتی رسیدم خونه تازه فهمیدم با چه حالی چقدر راه رو پیاده اومدم و چقدر حالم بده و تنم درد میکنه و سرم گیج میره و کلا خیلی به علی نیاز دارم تا نازم رو بکشه و لوسم کنه!!
با علی به این نتیجه رسیدیم که اگه ۲۴ اردیبهشت مرخصی بگیره خیلی خوبه!! چون در اینصورت اولا ۳ هفته بهش مرخصی میدن!! دوما من امتحانام تموم شده و دربست در اختیار آقامون هستم!! و سوم (از همه مهمتر) موهای علی بلند میشه و به قول خودش قابل تحمل میشه!! ... از عید تا حالا موهاش رو کوتاه نکرده بود تا من دلی از عزا در بیارم و ایندفعه علی کچل نبینم!! ولی دیروز دست و پای بچه رو گرفتن و موهاش رو تراشیدن....
خلاصه دوره ی این دفعه و دلتنگی به اوج رسیده ولی دارم خودم رو گول میزنم و به خودم امید میدم که این ۲ هفته هم طاقت بیارم و از دست نرم!!
دلم تنگ شده خببب...هیـــــــــــس.... هیچی نگو نگار!!