علی چشم بسته در چاه میفتد(روز ششم- هفتم)

دیروز خونه تکونی داشتیم و از صبح تا شب مثل یک کارگر شریف و تمیزکار، در خدمت مامانم بودم! اصولا من توی خونه دست به سیاه و سفید نمیزنم و اصلا عادت به کار کردن ندارم! این دفعه جوگیر شدم و هر کاری که فکرش رو بکنی انجام دادم! ( مثلا شستن سرویس های بهداشتی!)

عصر که علی زنگ زد، پای تلفن از خستگی ناله میکردم و علی دعوام میکرد که این همه کار انجام دادم.

واقعا باید به علی، به عنوان یه مرد نمونه، حلقه گل اعطا بشه! بهم میگه: نگار تو رو خدا رفتیم خونه ی خودمون هی عید برای من خونه تکونی راه نندازیا! امسال شانس آوردم موقع خونه تکونی پیش مامانم نیستم که کار کنم! وگرنه هی از آدم کار میکشه!! تو دیگه دم عید منو به کار نگیر! 

میگم: یعنی چی تنبنل خان؟؟ تو دلت میاد من کار کنم و خسته بشم، اونوقت تو بشینی نگاهم کنی؟؟ 

میگه: نه خب! دلم نمیاد تو کار کنی! ...اصلا یه خونه ی کوچیک میسازم که پنجره نداشته باشه! فقط یه در دوجداره داشته باشه! دیگه خاک توی خونه نمیاد که کثیف بشه!...نزدیک عید هم خسته نمیشیم برای خونه تکونی! 

میگم: نــــــــــــــــــه!! خونه ی بزرگ با پنجره میسازی! برای عید خونه تکونی هم میکنیم تا تمیز بشه!  

میگه: خب باشه!  حالا هر چی تو میگی! فقط جون علی  هی گیر نده بهم که کار کنما!! ...هی نگو عـــــلی این کارو کن! عـــــــــــــلی اون کارو کن!! 

میگم: خب بهت نگم که کار نمیکنی! چه جوری بگم کمکم کنی؟؟ 

میگه: با عمل بهم بفهمون که کارکنم! مثلا خودت شروع به کار کن! من وقتی ببینم تو داری کار میکنی، شرمنده میشم و میام کمکت! ولی زبونی بهم گیر نده که کار کنم! 

میگم:‌خب باشه! به تفاهم رسیدیم؟ 

میگه: آهان ! یه چیز دیگه! وقتی من خوابم شروع به کار نکنیا! مثلا من خوابیدم جاروبرقی روشن کنی..روی اعصاب آدمه! ...بذار هر وقت من حسش رو داشتم  و حالم خوب بود، کار کن که بتونم شرمنده بشم و بیام کمکت! 

 خودمو لوس میکنم و میگم:خیلی نامردی! من چقدر توی خونه ی تو زحمت بکشم و کار کنم؟؟ اصلا فک کنم تو میخوای زن بگیری که کارگریت رو بکنه! خودتم که میخوای از زیر کار در بری و همش بخوابی و من کارای خونه رو بکنم!! 

قربون صدقه ام میره و میگه: این حرفا چیه میزنی؟؟.. تو عروس منی! تاج سر منی! عزیز دل منی!... من غلط بکنم بذارم تو توی خونه کار کنی! ... تو هیچ کاری نکن! خودم هر کاری توی خونه داشته باشیم انجام میدم! تو فقط استراحت کن و به من بگو چی کار کنم!!  

 

و اینگونه با ثبت این اعترافات، زندگی شیرین خواهد شد! الهی قربون این پسر مهربونم برم! میدونم خیلی خونه تکونی برات سخته و در این زمینه تنبلی!  ولی به من ربطی نداره! خودت قول دادی همه ی کارا رو انجام بدی ،منم سرورت باشم!! مرد و مردونه سر حرفت باش!! اوکی علی جونم؟؟ 

اگه کارای خونه رو خوب  انجام بدی، منم قول میدم یه غذای خوشمزه بهت بدم!! (‌چشمک) 

 

 

------------------------------- 

 

وقتی علی سربازیه و به قولی دستش از دنیا کوتاست، با دیدن هر چیزی که علی دوست داره، یه حس خاصی پیدا میکنم! یه جورایی غصه ناک میشم! چون میدونم در دسترسش نیست و از همه ی چیزایی که دوست داره، محرومه!...مثلا چون علی کباب خیلی دوست داره، اصلا تا وقتی که علی نیست کباب از گلوم پایین نمیره! 

علی پاهای من رو خیلی دوست داره! یه وقتا فکر میکنم انقدر که پاهام رو دوست داره، خودم رو دوست نداره!...امروز داشتم پاهام رو اپیلاسیون میکردم و هر چی میزان  پشم پاهام کمتر میشد، اشک چشام بیشتر میشد! دیگه آخرش که همه ی موها از بین رفت و پاهام بلوری شد،زار میزدم! ... 

جالب اینجاست که همه فکر میکردن از درد اپیلاسیون گریه میکنم! و خب حق داشتن که مسخره ام کنن!!

------------------------------- 

اَه اَه اَه... لهجه ات دوباره خیلی بد شده ها!! من فقط دستم به این آدمای اطرافت برسه! سر به تنشون نمیذارم! معلوم نیست اهل کجا هستن که این لهجه های داغون رو دارن! ...حالا اینکه اونا با چه لهجه ای حرف میزنن به من ربطی نداره! ولی تو چرا انقدر مستعدی؟؟ بی جنبـــــــــــــه !!! چرا هر کی با هر لهجه ای حرف میزنه جذب میکنی؟! نهایتا هم همه رو با هم میکس میکنی و این لهجه افغانی رو تحویل من میدی!!....خدایــــــــــــا به جون خودم، من آبرو دارم! علی را از شر این لهجه های متنوع(‌که به افغانی ختم میشه) در امان نگاه دار!! 

----------------------------- 

 

امشب اصلا دوستت ندارم! اصرار نکن که راه نداره! خوابم میاد!‌ فردا هم کلی کار دارم! 

نظرات 5 + ارسال نظر
سعید(یادگارهای یک درخت) شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:53 ق.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

به به
می بینم که دنیا به کام است و دیگه از اشک و ناله این چیزا خبری نیست
راستی غالب بهم زدی چه عکسهای خوشگلی
مبارک باشه

صبا و سهیل شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:58 ب.ظ

وااااااااای خونه تکونی.......
من و سهیل وقتی هنوز مامان و بابا از سر کار برنگشته بودن تصمیم گرفتیم خونه رو تمیز کنیم تا وقتی میان خوشحال شن
کلی کار کردیم... یعنی همه چیزو ریختیم وسط که تمیز کنیم و بذاریم جاش
اونقده خسته شده بودیم که دوتامونم خوابمون برد...
مامان وقتی برگشت کلی بد و بیراه برا ما نثار کرد...
و بدینگونه برا ثواب کردن آمدیم که کباب شدیم....
امیدوارم شما اونجوری نشده باشی

غریبه یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:22 ق.ظ http://fanosetarik.blogfa.com

درود دوست عزیز.
آپیدم

خانوم زیگزاگ یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:15 ق.ظ http://Daily.30n.ir

:*
اینکه یکی اینجوری آدم رو دوس داشته باشه آدم رو قلقلک می‌ده پاشه بره سربازی!!! :دی

نیلوفر یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:40 ب.ظ http://sheytoonaak.blogfa.com

خسته نباشی چقده کار کردی:*
لهجه رو واقعا درک میکنم از هر شهری هستن دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد