۵- چشمامون

یه خورده قربون صدقه ام میره...

میگه: چشمات رو دوست دارم! درشته! خوشگله!!

میگم: اتفاقا بچه که بودم، توی مدرسه بچه ها مسخره ام میکردن و میگفتن چشمات مثل قورباغه است!! منم همیشه با این حرف گریه ام میگرفت!!!... هیچ وقت فکر نمیکردم کسی عاشق چشمای قورباغه ایم بشه!!... حالا علی! تو بگو  جداٌ چشمام شکل چشمای قورباغه است؟؟

عصبانی میشه و میگه: هر کی این حرف رو زده غلط کرده!! جرأت داری یه بار دیگه این حرف رو جلوی من بزن!!!

با خنده میگم: جداٌ چشمام شکل چشمای قورباغه است؟؟

هیچی نمیگه!

میگم: خب بگو چشمام شکل قورباغه است یا نه؟؟

میگه:نـــــــه!! نــــــــــــــــــــه!!! نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!! دیگه هم روی خانوم من عیب نذار!! چشمای خانومم خیلی  قشنگه!!

قند توی دلم آب میشه و دیگه هیچی نمیگم!! بالاخره عاشقی ، چشم آدم رو کور میکنه و همه چی برای آدم زیبا میشه دیگه!!! بسوزه پدر عاشقی!! بعدا میفهمی چه کلاهی سرت رفته!!

×××××××××××××××××××××××××××××××

چند روز بعد از اینکه از پادگان آزاد شد... توی ماشین نشستیم..

-     نگار!! من یه چیزایی رو برات تعریف نکردم! ایندفعه توی پادگان خیلی اتفاقات افتاد! ترسیدم ناراحت بشی و چیزی بهت نگفتم!!

-         خب الان بگو دیگه!!

-      اون دفعه که بهت دیر زنگ زدم یادته؟؟ همون موقع که بعدشم کلی باهام دعوا کردی!!... توی پادگان دعوا شد... من رفتم بچه هایی که دعوا میکردن رو از هم جدا کنم!! خودم افتادم وسط! یه مشت زدن پای چشمم!! کبود شد و ورم کرد .. شد انقــــــــــــــــــــــــدر!!

-   الهی بمیرم!! بیخود نبود دلم شور میزدا!  هیچی هم به من نگفتی... دستشون بشکنه که چشم پسر ِمنو کبود کردن... هی به من قول میدی مواظب باشی ولی مواظب خودت نیستی دیگه!! حالا ببینم؟؟ جاش نمونده؟

-    نه! 2-3 هفته پیش اینجوری شد. خوب شده الان!

-    اونوقت اونا رو چی کار کردن؟؟ تنبیه نشدن؟

-    اونا که 3 روز بازداشت( مطمئن نیستم که گفتی بازداشت یا یه چیز دیگه؟؟  ) و 20 روز اضافه خدمت خوردن!

-  به تو که کاری نداشتن؟؟ پای تو  که گیر نبود؟؟

-  نه!  تازه میتونستم ازشون شکایت کنم! .. بچه ها میگفتن برو دیه بگیر!! اذیتشون کن که دیگه از این غلطا نکنن! ولی من بیخیال شدم!  حوصله کش دادنش رو نداشتم!

-  علی ! دلم خیلی غصه ناک شد با این حرفت! بیا چشمت رو بوس کنم که خوب ِ خوب بشه! نامردااااا!!

از خدا خواسته صورتت رو میاری نزدیک که چشمت رو ببوسم!!  یهو یه وانتی در حالی که توی بلندگو داد میزنه: مـــــــــــــــــــیوه    سبـــــــــــــــزی.... کنار ماشینمون توقف میکنه و مردم هم برای خرید میان و شلوغ میشه!! آدم ها هم که گویا علاوه بر خرید برای فوضولی توی ماشین ما اومدن!! یه سرشون توی وانت هست و یه سرشون توی ماشین ما!! انقدر بد نگاه میکنن که ترجیح میدم بوسیدن رو به تعویق بیندازم!!!... تو هم موافق با نظر منی!!

اون موقع نشد چشمت رو ببوسم! بعدش هم یادم رفت!! حسرت یه بوسه به چشمای مشت خورده ات به دلم مونده!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد