یه کیسه پر از خوراکی هایی که صبح علی خریده و هنوز نخوردیم، کنار دستمون و روی ترمز دستی ه.
به چهار راه میرسیم و توقف میکنیم.
پسرک در حالی که ویفر شکلاتی در دست دارد ، سرش را کنار پنجره ی نیمه بسته ی راننده می آورد.
- آقا تو رو خدا بخر
علی نیم نگاهی به من میکند و من نیم نگاهی به خوراکی های خورده نشده ی کنار دستمان و سپس نگاهی به چشمان علی.
سکوت ما نشانه ی رد در خواست پسرک است.
همچنان چراغ قرمز است و پسرک باز هم اصرار میکند و گویا از کل ماشین های چهار راه، ما را مستحق تر برای خرید ویفر شکلاتی دانسته!
هر بار نگاه و لبخندی بین من و علی رد و بدل میشود و جواب منفی به پسرک میدهیم.
پسرک ول کن معامله نیست و ما که در مود خوراک نیستیم، به هیچ وجه زیر بار خرید ویفر شکلاتی به زور نمیرویم!!
چراغ سبز شده
-آقا یعنی نامزدت رو دوست نداری که نمی خری؟؟ اگه دوستش داری بخر دیگه!
علی نگاهی معنا دار به صورت من میاندازد و من دستانش را که سمت جیبش میرود ، میکشم و میگویم: نمی خواهیم!
- آقا! جون نامزدت این چند تا رو بخر!
اینبار علی تسلیم شده و بعد از تحویل ۱ هزاری، کیسه ی خوراکی هایمان را صاحب ۵ ویفر شکلاتی میکند!
لبخند رضایت بر چهره ی علی و پسرک نقش می بندد! و من در دل طوفانی از عشق و لذت دارم!
چند ساعت بعد وقتی این قسمت از روز را مرور میکردیم بلافاصله علی تاکید کرد که : نگار وقتی رسیدی خونه بلافاصله برای خودت اسفند دود کن!
ربط اسپند به خودم و ویفر شکلاتی و پسرک را نمی دانم! فقط میدانم که نقطه ی ضعف و قوت علی را بیش از پیش کشف کرده ام!! قسم به جان نگار ، حتی علی را وادار به برگرداندن ماهواره امید از فضا هم میکند!!!