دیشب اون حرفا رو نوشتم ولی..
ولی منظورم این نبود که ازت خسته شدم و یا دوست ندارم!!
وقتی امروز صبح بهم زنگ زدی... با وجود اینکه خواب و بیدار بودم و باهات حرف میزدم ولی بازم شنیدن صدات دلم رو لرزوند!!
در هر حالی که باشم، خنده هات دیوونه ام میکنه!
وقتی باهام اونجوری ( همونجوری که خودت میدونی) حرف میزنی و بهم میگی دوست دارم، همه چی از یادم میره و حس میکنم توی دنیا فقط خودم هستم و خودت!
حرفات، کارات، خنده هات، عقایدت، شوخیهات، اخلاقت، و هر چی که مربوط به علی هست رو دوست دارم! همه جوره عاشقتم علی جونم...
میدونم خیلی ناراحتت میکنم ولی به دل نگیر. نمی خوام که علی ِ عزیزم رو ناراحت کنم! یه وقت پیش میاد!
منتظرم زودتر برسی خونه و بعد از یک ماه، امشب رو با آرامش بخوابی مهربونم...
همه ی سعیم رو میکنم که این چند روز مرخصی، بهت خوش بگذره و خستگیه یک ماه از تنت بیرون بشه و بعدش با انرژی و خاطرات خوب بری...
می خوام این چند روز که هستی، قلبت رو پر از نگار بکنم