روز ۲۵ بدون تو!( شرمندگی نگار)

آخه من چه جوری دلم میاد با تو اونجوری حرف بزنم؟؟ چه جوری دلم میاد وقتی میتونی بخندی و دلم رو با خنده هات بلرزونی، ناراحتت کنم؟؟ 

 

میدونی علی؟؟ خودت هم دیدی که من خوب بلدم برای بقیه سخنرانی کنم و از نظر عقلی کار درست و نادرست رو میدونم!! از نظر کمبود عقلی نیست که انقدر کولی بازی درمیارم!! و اونقدر ها هم آدم بی منطقی نیستم!!   

ولی رشته احساسم دست خودم نیست!! این حالت هم از زمان آشناییم با تو اوج گرفته!! اینقدر خوب و مهربون بودی و  لوسم کردی و به حرفم گوش کردی که یادم رفته دنیا چه خبره!! البته اینو نگفتم که تو از فردا مثل میرغضب بشی و رفتارت عوض بشه! این منم که باید رفتارم رو اصلاح کنم!! نباید بذارم احساسم جلوی منطقم رو بگیره و از رفتار خوب تو سوء استفاده کنم!! ( حالا بعدا در گوشت میگم که تو هم همچین بی تقصیر نیستی که اون روی گند منو تحریک میکنی!!) 

 

همه دوستامون توی کامنتاشون نصیحتم کردن! همه هم بدون استثنا یه حرف رو زدن. چیزی رو گفتن که خودم هم میدونم!! میدونم که باید  نگار به علی کمک کنه تا اون شرایط سخت رو بگذرونه! نه اینکه نگار باری روی دوش علی باشه و به جای تسکین دردهاش، نمک روی زخمش بپاشه!! 

سعی میکنم! قول میدم تمام سعیم رو بکنم که دیگه دیوونه بازی درنیارم و ناراحتت کنم!! تمام سعیم رو میکنم که هر چقدرم که ناراحت بودم ولی دیگه نذارم گفتگویی مثل دیشب تکرار بشه!!  

 

تو هم دیگه لازم نیست شب تا صبح خوابت نبره و صبح بگی: که دیشب انقدر علی رو زدم تا آدم شد و دیگه قول داده نگار رو  اذیتت نکنه!!  

به خدا صبح وقتی این حرف رو زدی گریه ام گرفته بود. چر انقدر تو خوبی علی جونم؟؟ نگار انقدر بد و بداخلاقه، اونوقت بازم تو به جای اینکه به من بگی ، خودت همه چی رو به گردن میگیری؟؟ 

وقتی فکر میکنم میبینم اگه هر کی دیگه جای تو بود، با این حرفای مزخرف و آزاردهنده ی  تکراری که هر چند روز یه بار قاتی میکنم و به زبون میارم، الان دیگه اگه التماسش هم میکردم حتی بهم فحش نمیداد. چه برسه که اینجوری عاشقانه باهام حرف بزنه و ازم دلجویی کنه!

 

 .............................

 

علی؟؟ یادته همون اوایل که هنوز عشقولی نشده بودیم؟؟ یادته بهت گفتم من به هیچ مردی فکر نمیکنم.  از عشق بیزارم! چون به خاطر مسائلی که قبلا برام پیش اومده یه سری روحیات داغون دارم که هر کسی نمیتونه باهاش کنار بیاد؟؟ گفتم ترجیح میدم همیشه تنها باشم تا اینکه یه مردی رو هم بدبخت کنم... 

یادته تو چی گفتی؟؟ گفتی: گذشته ات هر چی بوده گذشته و به من ربطی نداره! من میخوام آینده ات رو بسازم . روحیه و اخلاقیاتت هر چی باشه دوست دارم و مشکلاتش رو هم درستش میکنم!  

این حرفت هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره علی ِ مهربونم. میخوام اونی باشم که علی میخواد . میخوام همون قدر که علی خوبه منم خوب بشم!!  میخوام بهت نشون بدم که تونستی روحم رو عوض کنی و ناصافیهاش رو هموار کردی!  تونستی طعم عشق رو در وجودم تزریق کنی و تک تک سلول های بدنم رو عاشق کنی! با وجود تو توی زندگیم من واقعا خوشبختم!! اینو مطمئن باش عزیز دلم!! 

 

 

دوستت دارم و تا آخر دنیا باهاتم بهترینم..