روز ۱۲-۱۳ بدون تو!!

×× امروز از صبح 2 بار زنگ زدی و من کلی انرژی گرفتم و یه دستی به سر و روی قالب اینجا کشیدم!! خیلی باب میلم نشد. ولی فعلا همین باشه تا خودت بیای و نظرت رو بگی!!  خوب شده؟؟؟

×× این 2 روزه خیلی اتفاقا افتاد که هم خوشایند بود  هم ناخوشایند! نمی خوام دربارش زیاد بگم!! فقط ممکنه تا چند روز کامپیوتر نداشته باشم ...

×× داشتم  فایل های کامپیوتر رو نیگا میکردم تا هر چی به درد نخوره پاک کنم!!  یه فایلی پیدا کردم که قسمتی از چت هامون رو توش نوشته بودم!

یادته علی؟؟ اون شب بهت گفتم تا حالا شده که چیزی رو ببینی و یاد نگار بیفتی؟؟؟

( باید اعتراف کنم که منظورم از گفتن این جمله این بود که تا حالا شده چیزی رو  ببینی و یاد نگار بیفتی و دلت بخواد برای نگار بخریش؟؟؟ ... چون بار ها برای خودم پیش اومده که مثلا یه لباس رو توی مغازه میبینم و بلافاصله نا خودآگاه تو رو توی اون لباس تجسم میکنم و دلم می خواد تو اون لباس رو داشته باشی و برای من بپوشی!!... اما تو یه جور دیگه جواب دادی!! ... انقدر جوابت به دلم نشست  که دیگه منظورم رو تکرار نکردم! ..  به چیزایی اشاره کردی که واقعا این گفتگو  برام یکی از دوست داشتنی ترین مکالماتمون شده :دی)

تو گفتی: آرهههه... خیلی وقتا میشه که یه چیزی رو میبینم و یاد تو میفتم.. با دیدنش دلم میخواد کنارم باشی...

- رنگ صورتی( چون رنگ مورد علاقه ی نگارمه)

- فلشی که عکسای قشنگ تو توشه

- کامپیوتر

- کادوی قشنگ تولدم که تو برام خریدی

- اسم نگار

- حرف « ن  »     یعنی نگار... یعنی عشق....  یعنی دوست داشتن

- چشم.... به یاد چشمای قشنگ تو میفتم

- گریه.... یاد چشمای همیشه گریونت میفتم... یاد گریه های دلتنگیت میفتم

- بچه کوچولو.... چون نگارم عاشق بچه کوچولوهاست

- و یه چیز دیگه هم گفتی که نمی نویسم!!  ثبت نشه بهتره!! ( علی خیلی بی حیایی! بچه پرروووو)

×× امروز ساعت 10 با آمبولانس یه مریض رو بردی بیمارستان. هوا بارونی بود. همونجا تلفن پیدا کردی. به من زنگ زدی و گفتی: نگااااااااااااار!! اینجا بارون میاد!! انقدر هوا عشقولانه شده!! یاد تو افتادم!! ... بعدش که با صدای خوابالوی من مواجه شدی  گفتی: آخ ببخشید! باز من تو رو بیدار کردم!! مگه ساعت چنده که هنوز  تو خواب بودی؟؟؟ ...

با این تلفنات عشق میکنم

با اینجور حرف زدنت عشق میکنم

عاشق همه حرفا و همه کاراتم عشق من