رستگاری...

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت عشقول خودم نگار خانومی جون گل خودم... 

 

امیدوارم که هرچه بیشتر از پیش حالتان خوب بیده باشد... 

 

که میدانم نمیباشد...(تو اصلا صا ایران برعکسی..به جای اینکه بیشتر مواظب خودت باشی و زود حالت خوب بشه یه کاری میکنی یه درد دیگه هم به دردات اضافه میکنی...) 

 

خب برمیگردیم به ادامه نامه..این پرانتزه عصبانی شدم یهو... 

 

 

ملالی نمیباشد جز دوریه شما..در اینجا همه چیز خوب نیست...نمیدانم چرا خوب نیست..حالا که خوب فکرش را میکنم(اا مگه تو فکرم میکنی؟؟)کیبینم چون تو اینجا پیش من نیستی اینجا هیچ چیز خوب نمیباشد..حتی هوایش... 

 

پس میرویم توو کارش..تو کار چی؟ خب معلوم است دیگر توو کار اینکه یک بی ام و ای پیدا کنیم بدزدیم از یه جایی بیاییم دنبال شاهزاده قصه امان(گوپ گوپ..گوپ گوپ..)این صدای قلبمان است که دارد میزند... و بدزدیمش و بیاریمش پیش خودمان... 

 

آن وقت است که همه چیز خوب میشود و ما رستگار میشویم اساسی... 

 

آری و اینگونه است که میشود خوشحال شد و رستگاری کرد...داد..است..نمیدونم چیچی و اینا... 

 

این بود نامه من درباره انشاء خود را بنویسید... 

 

شاد باشید و رستگار..

  

 

 

نگار جونم..عشقولیه من.دوست دارم خانوممممممممممممممممممممم...